معماری با مصالحی از جنس دل

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز

چه احساس خوبیه وقتی می شنویم کسی می گوید :
مواظب خودت باشاما خیلی بهتر از اون اینه که می شنویمکسی می گوید : خودم همیشه مواظبتم !
 

tahereh68

عضو جدید
آخرین بار ڪه من از تهِ دل خندیدم
علتش پـول نبود
انعڪاسِ جُوڪ هر روز نبود
علتش، چهره‌یِ ژولیده‌یِ یڪ دلقڪ,
یا زمین خوردن یڪ ڪور نبود ...
من بهِ « من » خندیدم !
ڪه چو یڪ دلقڪ ِگیج
نقش یڪ خنده به صورت دارم و دلم میـــگرید ...!
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
مدتـــــهاســـــت،

دلـــــم شــــروعـــــی تــــازه میخـــــواهـــــد

تو بیـــــا ...

مـــــرا دوبــــــاره آغــــاز کـــــن ...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
برایم نوشته بود : گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند

شاید چون آرزوهایم بلندند ...

ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :

امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...

آری ، وچه زیبا نوشته بود ...

همواره با خود تکرار میکنم،

:gol:امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...:gol:
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا!!!

.

.

.

ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ

ﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ

ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ

ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯿﮕﺮﺩﻧﺪ...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی چیزها را ” باید ” بنویسم
نه برای اینکه همه ” بخونن ” و بگن ” عالیه ”
برای اینکه ” خفه نشم ”
همین !!
.
.
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنـــــیـــــــا :
بازی هایت را سرم درآوردی
گرفتنی ها را گرفتی
دادنی ها را ندادی
حسرت ها را کاشتی
زخم ها را زدی
دیگر بس است چون چیزی نمانده ، بگذار بخوابم …
محتاج یک خواب بی بیدارم !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من آرامم . . . !

من قول داده ام که آرام باشم . . .

فقط کمی بی حوصله ام . . .

آسمان روی سرم سنگینی میکند . . .

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد . . . !

هرچه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم ؛

باز سر از کوچه

" دلتنــــــــــــــــــگی "

در میاورم . . . !
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
بـﮧ یـآدگـآر سـآعـتـﮯ بَـر دسـﭞ اﭞ بـسـتـﮧ امـ . . .
ڪـﮧ یـادﭞ نـرود !
چـقـدر زمـآن بـآیـد بـگـذرد . .،
تـآ یـڪـﮯ مـثـلِ مـن . . .
دوبـآره عـآشـقِ یـڪـﮯ مـثـلِ تـو شـود . . .
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز

به " تـــــــــــــو " کـــــه میرســـــم ...!


مکـــث میکنـــــم ...!


انگـــــار در " زیباییــ ــت " چیـــــزی را ,


جـــــا گذاشتـــــه ام !


مثلــــــــــا"...


در صـــ ــدایت ... آرامـــــ ـــش


در چشـ ــــم هایـــــت ... زندگـــــ ـــی


 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلــــم تاب دوری ندارد



دلــــم نداشتنت را کم می آورد



دلــــم برای دیدنت روز که هیچ،



کوتاه ترین لــــحظاتش را هم می شمارد



او منتظـــــر استـ



هنوز صبــــور و امــیدوار



اما تـــو به صبــر و انتظارش دلـــــــ مبند



شاید به ســـــرش زد و خودش را کُــــشت



پس بیـــــا



هر چه زودتـــر بهتر



ملتمــــسانه میگویم:



بیا و رویایــــش را به حقیقت گـــره بزن..
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه اینگونه بوده…
همیشه این گونه بوده است کسی را که خیلی دوست می داری زود ازدست می دهی
پیش از آن که خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد و دور می شود
فکر می کردی می توانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد، خورشید ازپشت کوه ها سرک می کشد، در کنارش باشی
هنوز بعضی از حرفهایت را به او نگفته بودی…
هنوز همه لبخند های خود را به او نشان نداده بودی
همیشه اینگونه بوده…

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمانی شــعـــر مـــیـــگفتم برای غـــــربــــت “بـــــاران”ولی حــــالـــا خــــودم “تــنــهـــاترم” تــــنـــها تــر از بـاران!!!
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به همه روزهاي هفته نياز دارم...
به همه ساعت ها...
باتمام جزيياتش...
تابگويم چقدر در نبودنت دلتنگم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اے کاشـــــ آنروز قلبمـــــ آنگونه نمیلـــــرزید...

که مجبور نباشـــــــم امروز پس لــــــرزه هایش را تحمــــل کنم


 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی دلم گرفته از خیلیا...

خیلی دلم گرفته از خیلیا...

کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود روی ساحل نوشت:
دریا دزد کفش های من!...
مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ماسه ها نوشت:
دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی!...
موج آمد و جملات را با خود شست...
و برایم این پیام را باقی گذاشت :
" برداشت های دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن؛تا دریا باشی"

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از پس هزاره های جستجو

پا به کوچه ای نهاده ام؛

که نام تو به روی آن نقش بسته است

کوچه ای که یک نفر

با خطی معوج و سیاه

قلب تیر خورده ای به روی آن کشیده است

آه...

گام های من چقدر خسته اند.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود روی ساحل نوشت:
دریا دزد کفش های من!...
مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ماسه ها نوشت:
دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی!...
موج آمد و جملات را با خود شست...
و برایم این پیام را باقی گذاشت :
" برداشت های دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن؛تا دریا باشی"

عطر یاسهای بنفش

تن خیس نارنجهای باغ

نوازش نرم زمین

هیاهوی باران پشت پنجره

آواز باد در گندمزار

عطر نان در بامداد

زلال روشن آبهای کوهستان

خواب لطیف زمان در سکوت پل

شاید این بهار فصل شکفتن من باشد

شعر از : نرگس رضایی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صدایت می زنم . از خواب می پری . چرتت پاره می شود . حالا از کجا نخ و سوزن بیاورم خوابت را بدوزم .

این را در ذهن می گویم و می خندم از خواب که بلند می شوی کمی عصبانی هستی .

حق داری . از دور صدایت زده ام بلند . می دانستم خوابی اما نمی دانستم چه طور بیدارت کنم .

از وقتی از خواب بلند شده ای کلمه ای حرف نمی زنی . من هم نشسته ام روی صندلی کنار میز .

یک عالمه دوک و نخ و سوزن ، حتی بشکاف هم گذاشته ام کنارم . دلم می خواهد با تو شوخی کنم تا بخندی .

دلم می خواهد بلند بگویم بیا کمی سرنوشت بدوزیم روی پارچه زندگی .

اما تو هنوز عصبانی هستی از خواب پریده ای چون

و داری واقعیت می بینی جای واقعیت شاید

_
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
ســـرخــوشـانـــه
می خنـــدم
و شـــوخـــی
میکنـــم !!

و

هیچکـــس نمیدانـــد

چقـــدر سخـــت اســـت احســـاس ِ
خفگـــی کـــردن

پشـــت ِ ایـــن
نقـــاب ِ لعنتـــی ...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
حکایت عجیبی دارد این اشـــــک ! ! !
کافیست حروفش رابه هم بریزی
تا برسی به "کــــــــاش" . . .
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید باورت نشود


اما من هنوز


هر از چند گاهی


سر می گذارم به همان دیوار کودکی ها


چشمها را می بندم


وسالها را به شماره می گیرم.


می دانم که پیدایت نخواهد شد


اما دلخوشم به اینکه


شاید صدایت را


- فقط صدایت را -


از آن دورها بشنوم


که بگویی : بیــــــــــــــا......!
 
بالا