عطر یاسهای بنفشکودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود روی ساحل نوشت:
دریا دزد کفش های من!...
مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ماسه ها نوشت:
دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی!...
موج آمد و جملات را با خود شست...
و برایم این پیام را باقی گذاشت :
" برداشت های دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن؛تا دریا باشی"