معماری با مصالحی از جنس دل

fateme.h.b

عضو جدید

لبخندبزن:
وقتی با خانواده ات دور هم جمع شده اید..
خیلی ها هستند آرزوی داشتن خانواده را دارند…!
لبخند بزن: وقتی داری سرکارت میروی..خیلی ها هستند دربدر بدنبال کار وشغل هستند.
لبخندبزن: چون تو صحیح و سالم هستی..خیلی ها هستند دارند بخاطر بازگشت سلامتی شان میلیونها خرج میکنند.
لبخندبزن: چون “تو”خودت هستی..وخیلی ها آرزو دارند که چون”تو”باشند.
لبخندبزن
وهمیشه لبخند بر لبانت داشته باش
و خدا راشاکرباش وقناعت پیشه کن
و بر تقدیر و مقدرات راضی و تسلیم باش و همیشه فرهنگ لبخند را درمحیط زندگی خودت منتشرکن.....
:smile::smile:
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آن روز که سهراب نوشت:

تا شقایق هست زندگی باید کرد.

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت.

باید این گونه نوشت :

چه شقایق باشد،چه گل پیچک و یاس،‌

زندگی اجباریست لاجرم باید زیست
.

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در
زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"تـــــــــــــو"، دارد در "من"
گُــــــم می شـــــود کم کم ،
نکند به سَــــــــرت بزند
ســـر زده بــــیـــــایـــــی،
بـــــرای خودت مــــی گویـــــم
نــمـی شـناسی ام دیـــــگر !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرا توقف کنم چرا ؟
پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت : فواره وار
و در
حدود بینش
سیاره های نورانی می چرخند
زمین در ارتفاع به تکرار می رسد
و چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل می شوند
و روز وسعتی است
که در مخیله ای تنگ کرم روزنامه نمی گنجد
چرا توقف کنم ؟
راه از میان مویرگهای حیات می گذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلولهای فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که جذب ذره های زمان خواهد شد...

فروغ
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نفسم گرفت از این شب،در ِ این حصار بشکن
در ِ این حصــــار ِ جــادویی روزگــــــار بشـــــــکن
تو که ترجمان صبـحـی ، به تــــرنم و تــــــــــرانه
لب زخمـــدیده بگشا ، صف ِ انتظــار بشـــــکن
" سر آن ندارد امشب که برآید آفتـــــــــابی ؟ "
تو خود آفتـــــاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسـرای تا که هستی ، که سرودن است بودن
به ترنــــــــمی دژ وحشـت این دیــــــــار بشکن"





 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میگویند این روزها پشت هر سلامی منتظر خداحافظی باش اما حقیقت اینه بعد از هر تولد مرگ هم هست پس دنیا همینه
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میدانی زمان چه ضربه ای به من زد
اگر نمیگویم از دردهایم
برای این هست
که شده نیمی از زندگیم این دردها
دیگر برایم اهمیتی ندارد
اشک بریزم یا مجبور باشم بغضم را قورت دهم
اخر دیگر زندگی برایم بی معنا شده
از فاصله حرف نمیزنم
که هر بار یاد فاصله میافتم
غمی سنگین دلم را
میفشارد
*نقل از یک نفر*
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدانم

چراصبر دلم رنگش زردشده است

وبی حوصلگی روزهای جمعه ام قرمز مایل به سیاه

وچراحس خوب تنهایی همیشه بنفش می پوشد

وچرا دلتنگی همیشه غرغر می کند که نمی خواهد آبی باشد

سردرد روزهای تنهایی ست خاکستری زده

وحس خوب بودنم مشکی پوشیده

از او دیگر توقع نداشتم

راستی خودم را داشتم فراموش میکردم

من امروز سفید هستم دردالان نور کفشهایم را برای دیر نرسیدن جستجو میکنم

اما رنگ رخساره ام حکایتی دیگر دارد

میترسم رسوا شوم

نقاب بازیگران را بیاورید

همه آمده اند

درب سالن ها بسته شده

تمام حواسها به نمایش ماست

برایمان دعا کنید...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میدانی فراموش شده ام
تا میایم
هر کس از نوشته های
این من تعریف میکند
از اخلاقم
اما گاهی کنار همین ادمها
احساس تنهایی میکنم
اخر معنای حرفها و نوشته هایم را
خوب نمیفهمند
بلکه تعبیرش میکنند
تنها میخواهم
همان گونه که
میخوانید
جای تعریف فقط درکش کنید
*نقل از یک نفر*
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و در آخر میفهمی چقدر کمیاب هستند اون آدمهایی که واسه خودت میان
بی نشونه میان
فقط میان که تورو از تنهایی درآرن
و نمیدونن تو دلت همیشه باهاشون میمونه حتی اگه تنها چیزی که ازشون داری یه اسم باشه "

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد که وقتی
تو اوج تنهایی هستی با چشماش بهت بگه :هستم تا ته تهش ! هستی؟؟؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وَقــــــْــتے گــَـنــــْـد زَבےْ بہ زنــْـــدِگــــِے طــــَــرفْ ،

حَـבاقـــْـــل وَقـــْــتِ رَفــــْــتَـטּ ،

בَهــــنِتو بــــِــــبنْد ،

نَگــــُــو قِسمَــــــتْ نَشــُــــــــــــــد!!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما تماشاچیانی هستیم،

که پُشتِ درهای بسته مانده‌ایم
دیر آمدیم
خیلی دیر ..
پس به ناچار
حدس می زنیم،
شرط می بندیم،
شک می کنیم ..
وَ آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه‌یی دیگر در جریان است!


"حسین پناهی"

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سخن از پاییز است

و ز غارتگری باد ز برگ

و ز بی حرمتی زرد به سبز

چه غم آلود و چه تلخ

تو تصور می کن

من و پاییز و خیابانی دور

من و یک فاصله ی سرد و خموش

من و انبوه درختان تهی

من و صد برگ فسیل

من و یک دفتر آشفته زباد

همه غمگینانه

به تو می اندیشیم

که ز گلبرگچه حساستری

و به تبریک خزان آمده ای ...


حسین مهرآذین
 
آخرین ویرایش:

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در کوچه جان همیشه مادر بـــاقیست


دریـای مـحبـتـش چو کوثر باقیست


در گـــویــش عـاشـقانـه ، نـام مــــادر


شعریست کــه تا ابد به دفتر باقیست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آسمان بارانی است
باغ از جنس بهار
گل یخ، سبزه مرگ
و درخت،
شاخه اش قربانی است
همه چیز آرام است
تنها عقربه ها بی تابند
و عجب حس بدی است دلتنگی
می برد آدم را تا شعاعی به نام جنون
همه چیز آرام است
دل دریا هم خواب
همه چیز آرام است

و فقط این دل من بارانی


 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
 
پس اين ها همه اسمش زندگي است
دلتنگي ها دل خموشي ها ثانيه ها دقيقه ها
حتي اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمي كه برايت نوشته ام برسد
ما زنده ايم چون بيداريم
ما زنده ايم چون مي خوابيم
و رستگار و سعادتمنديم
زيرا هنوز بر گستره ويرانه هاي وجودمان پانشيني
براي گنجشك عشق باقي گذاشته ايم
خوشبختيم زيرا ....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید افروختنم باید
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماه خندید به کوتاهی شور وشعفم


دست بردم به تمنا و نیامد به کفم


کشش ساحل اگر هست،چرا کوشش موج


جذبه دیدن تو می کشد از هر طرفم


راه تردید مسیر گذر عاشق نیست


چه کنم با چه کنم های دل بی هدفم؟


پدرانم همه سرگشته حیرت بودند


من اگر راه به جایی ببرم نا خلفم


زخم بیهوده مزن،سینه ام از قلب تهی است


بهتر آن است که سربسته بماند صدفم





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ‌چیز و هیچ‌کسی را دیگر
دراین زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من را
یک‌روز خوشحال و بی‌ملال ببیند
زیرا هرچیز و هرکسی را
که دوست‌تر بدارم
حتی اگرکه یک جام شراب
یا هر چیز دیگر باشد
از من دریغ می‌کند
پس من‌ با همه وجود
خود را به مـردن میزنم
تا روزگار دیگر کاری ‌به‌ کار من نداشته‌ باشد
این شعر تازه را هم ناگفته می‌گذارم
تا روزگار بو نبرد
گفتم که کاری به کار هیچ‌چیز ندارم.
 

mahsa.1392

عضو جدید
مثل اتاقی که از تاریکی پر شده باشد... پر شده ام از درد بی هیچ روزنه ای...!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
" ببار باران "
ببار باران
که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم

ببار باران
کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد

ببار باران
بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد

ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش

ببار باران
درخت و برگ خوابیدن
اقاقی....یاس وحشی....کوچه ها روزهاست خشکیدن

ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی


ببار باران
ببار باران.......که تنهایم



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گلپونه ها

گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت جداییها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم
من دیده بر راه شما دارم که شاید
سر بر کشید از خاکهای تیره غم

**********
من مرغک افسرده ای بر شاخسارم
گلپونه ها گلپونه ها چشم انتظارم
میخواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام دیوانه ام آزرده ام


**********

گلپونه ها گلپونه ها غمها مرا کشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت
گلپونه ها گلپونه ها نامهربانی آتشم زد
گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد

**********

گلپونه ها در باده ها مستی نمانده
جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست
همدرد دل شب ها به جز فریاد من نیست

**********

گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من
گلپونه ها از زندگانی خسته ام من
دیگر بس است آخر جداییها خدا را
سربر کشید از خاک های تیره غم

**********

گلپونه ها گلپونه ها من بی قرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستو های ره گم کرده دشت
سوی دیار آشناییها بکوچید
بامن بمانید بامن بخوانید

*********

شاید که هستی راز سر گیرم دوباره
آن شور و مستی را زسر گیرم دوباره





 
بالا