معماری با مصالحی از جنس دل

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کابوس نبودنش انقدر
سنگین
هست
که گاهی
حس میکنم
نمیتوانم بیدار بمانم
ولی
دیگر
بی خیال باید بشوم
انکه
اینقدر
بی خیالم هست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

...

راست میگفتی غمم سراومد...

ولی حالا غم نداشتن تورو دارم.

کمک کن:-*

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در تنگنای دیدنها
در تنگنای نبودنها
شاید
در تنگنای
این
تکرارهای پی در پی
زندگی
فراموش میکنیم
دوست داشتن را
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خورشید احساس بگذار زمین خواب آلود منطق
گلهای آفتاب گردانش را به سوی تو بچرخاند...
.................
بگذار سر به دره، تنها آبشار کوهی باشم...
این گناهِ توست که تبخیر می کنی؟
یا گناهِ من که تبخیر؟ ...
که من را
بین من و من دیوار می شوم؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش میشد هیچ کس تنها نبود ...

کاش میشد دیدنت رویا نبود ....


گفته بودی با تو می مانم !! ولی .....

رفتی و گفتی که اینجا جا نبود ....

شاید این رفتن سزای من نبود ......

من دعا کردم برای بازگشتت ......


دست های تو ولی بالا نبود ......

باز هم گفتی که فردا میرسی ......





کاش روز دیدنت فردا نبود ....
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساده میگویم عزیزم دل بریدن ساده نیست...
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست ...
از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام...
ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست...
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو دلگیر نیستم... از دلم دلگیرم!
که نبودنت را صبورانه تحمل میکند... بی هیچ شکوه ای!!
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام از این مواظب خودت باش ها !
تو اگر نگران من بودی ،
نمیرفتی اگر میماندی ،
با یک نگاه ، با یک نفس مواظبم بودی
پس نگران من نباش برو . . . !
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
ک شب سرد تو خیابون تو دستات ،‌ هــــا میکنی

خودتو مقـــــــــــــــــــــــابل دو چشم پیدا میکنی


با نگاهت حس ّ مرموزی رو القــــــــــــا میکنی


وجودت به وجد میاد اما هـــــــــــــــــاشا میکنی


عشق من ، تُو هر روز فرم به فرم به تغییر


از همه نسیــــــــــــــــم طوفان ِ تحت تاثیر


من همونم که تورو این طور ترسیـــم کردم


قلب آزردت ُ تو آغوشم ترمیــــــــــم کردم


کسی که زخــــــم های روحتو جراحی کرد


شب و روز بی وقفه افکـــارتو طراحی کرد


قلبمو مشغول جمله هــــــــای سادت کردم


من به سختی به وجود ِ سادت عادت کردم


تو رو بی نیاز از آرزوی واهـــــــی کردم


من تو رو به دنیای واقعی راهــــــی کردم


حس خنثی ای که تــــو روح آزادت هست


همه چیزی که از من هنوز تو یادت هست


درونم حس میکنم جوشش اوهــــــــــــومی


لحظه هــــــــــــایی که تو از دور ناآرامی


دشمن زیبایــــــــــــی از عصاره ی خودم


با فراموش کردن تو از خودم محــــو شدم


تو ازم دور شدی و من بــــــــــی تاب شدم


روز تحمل کردم شب ها بــــی خواب شدم


من کمی وقت میخوام تا ازت ســـــرد بشم


شبیه دنیـــــــــــــــــــــایی که لهم کرد بشم
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند . . .

اما . . .

من جلوی دهانش را میگیرم

وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!!

این روزها من . . .

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود . . .!!!

آرزوی خیلی ها بودم اما اسیر قدر نشناسی یک نفر شدم . . .!!!!!!!!!!!!
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم که فردایی _ نه خیلی دیر و دور
مهربانی، حاکم کل مناطق می شود
هم زمان سهمیه دلهای دلتنگ و صبور
هم زمین ارثیه جانهای لایق می شود
قلب هر خاکی که بشکافند نشانش عاشقی است
هر گلی که غنچه زد نامش شقایق می شود
با صداقت آسمان سهمی برابر می دهد
با عدالت خاک تقسیم خلایق می شود
عقل هم با عشق یک نوعی موافق می شود
عقل اگر گاهی هوادار جنون شد عیب نیست
گاه گاهی عشق هم همرنگ منطق می شود
صبح فردا موسم بیداری آینه هاست
فصل فردا نوبت کشف حقایق می شود
دست کم یک ذره در تاب و تب خورشید باش
لااقل یک شب بگو کی صبح صادق می شود
می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی است
آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق می شود
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
به کلاغــــها بگویید :
قصه ی من
اینجا
... تمام شد ،
یکی ..
بود و نبود مرا با خود برد ... !
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی زیباست زشتی‌های آن تقصیر ماست،
در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست!
زندگی آب روانی است روان می‌گذرد...
آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد
ای که می پرسی نشــان عــشـق چیــست؟
عـــشق چیزی جــز ظــــهور مـهر نیست!
عـــشق یـــعنی مهــر بـی چــــون و چـرا
عـــشق یـــعنی کــــوشــش بـــی ادعــا
عـــشق یـــعنی مهــر بـی امـــا ، اگــــر
عـــشق یـــعنی رفـــتـنِ بــا پـــای ســر
عـــشق یـــعنی دل تـپـیدن بـهـر دوسـت


هــــر کجــا عشــق آیـــد و ساکــن شود
هـــر چـــه نــا ممکن بــود ممکن شـــود
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
می دانی بهترین روز زندگیم کی می تواند باشد ؟
روزی که تو در میان ناباوری هایم می آیی
و دستم را می گیری ...
و آرام زمزمه می کنی :
♥ دوستت دارم ♥
و خواهی گفت که برای همیشه آمده ای ...
آمده ای تا بمانی ...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تو تمام شعر های جهان گوش کردنی می شود
می دانستی
با تو هر چه نا شنیدنی بود
شنیدنی می شود
من صدای شاملو را همراه صدای نفس های گرم تو دوست
دارم
وشنیدن قصه های کودکی ام را
هنگامی که در آغوش تو چون پسرکی پنج ساله
فارغ و آزاد
وشاد
می خوابم
دوستت دارم
با تو می شنوم
هیس ...
سکوت کن ...
نه آنچنان سنگین که نفسم از بی نفسی ات بگیرد
تلخ یا شیرین فرق نمی کنی
من بعد هر بار سکوت تو
نه برای دل خودم
که برای دلی که سهم من و توست
گریه می کنم
آنقدر بلند آنقدر زیاد
که خودم از اشکهای خودم می ترسم
دوستت دارم نه از جنس زمان که زمان با من تو
سر جنگ دارد
نه مثل تاریخ
که تاریخ درست مثل تاریخ تولدمان یا بزرگ است یا کوچک
نه دوست داشتنی از جنس من
از جنس تو
غریب است حتی برای خودم سهم دوست داشتنت
خودم هم باورم نمی شود می خواهم تا انتها بی توقع دوستت بدارم
می شود؟! ...
می میرم زیر بار سنگین خودم یا نفس های سنگینت می میرم
من با تو نمی شنوم با تو کلمه٬کلمه
صوت٬صوت
هر شب می نوشم و مست می شوم
مستی در قانون و عرف من نیست
اما مگر دوست داشتن تو از جنس عرف است ؟
نه این مهر تا ابد جرم است
خواهش های من
تمنا های قلبم
همیشه باید خفته بماند
بخاطر
پدران
مادران
و قانون سرزمین مان
پس چه فرق می کند
کمی
شبی
نیمه شبی
تنها به سهم
یک جرعه با تو بنوشم تا صبح
برای من
من نا خورده مست
من نابلد
همان یک جرعه از تو
برای مستی تمام شبهای یلدایم
کافی ست
با تو می شنوم
گوش می کنی
به صدای نفس های مشتاق
کودکی که در آغوش توست
او نمی ترسد
نه از
کابوس
نه از تاریکی
چه خوب با قصه های عامیانه خوابش می کنی
او با تو گوش می کند
پس سکوت کن...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هیچ نمی خواهم ...

تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد
نگاهت را می خواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد
وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد
خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد
دست هایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشک هایم باشد
و تنها خنده هایت را می خواهم تا مرهم کهنه زخم های زندگی ام باشد
آری تنها تو را می خواهم ...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدمـیــزاد....

غـُــرورَش را خیلـی دوستـــــ دارد،

اگـر داشتــه بـاشــد،

آن را از او نگیـــریــد...

حتــّی بـه امانتـــ نبــریـــد...

ضــربــه‌ای هــم نَـزَنـیــدش،

چــه رسـَـد به شـکسـتـَـن یـا لـِـه کــردن!

آدمـــی غـُــرورَش را خیلـی زیــاد، شـایــد بیـشتـَـر از تــمـام ِ
داشـتـه‌هـایـَش، دوستـــ مـی‌دارد؛

حـالـا ببیــن اگــر خــودَش، غــرورَش را بــه خـاطــر ِ تـ ღــو، نـادیـده بگیــرد، چـه قــَدر دوستتــــ دارد!

و ایـــن را بــفـهـم …
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
در عجبم
از سیب خوردنِ مان
که
از آن فقط ” چوبش ” باقی می ماند.
مگر این همه چوب که خوردیم
از یک سیب..... شروع نشد!؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی از شور و گرما،

از احساسات سرکش ،

و از آنچه چشمانت رابه درخشش وا می دارند

و ضربان قلبت را تندتر می کند ،

پرهیز می کنی . . .

آرام روی به مردن می نهی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باور ِ بودنِ من
با نفس ِ سبز ِ تو معنا دارد!
و تو پُربارتر از ابر ِ بهار
به دلم باریدی...!
قلبِ من، مزرعه یِ خلوت و خشک
و تو سرسبزتر از چهره یِ دشت
که در آن روئیدی!
تو به تنهائی ِمن،
تو به تاریکی ِمن،
گرمی خورشیدی...!
قلب من، شاخه ی عشق
که تو با دستِ نگاه
غنچه اش را چیدی...
همه ی هستی من، قصه ی توست!
و تو آیا هرگز
از تپش های دلم
قصه ای نشنیدی؟!؟
من به غیر تو نخواهم
چه بدانی چه ندانی
از درَت روی نتابم
چه بخوانی چه نخوانی
دل من عشق تو دارد
چه بجویی چه نجویی
دیده ام جای تو دارد
چه بمانی چه نمانی
دل من سوی تو آید
بروی یا بپذیری
عشقِ تو جان بفزاید
بدهی یا بستانی...
من که بیمار تو هستم
چه بپرسی چه نپرسی
جان به راه تو سپارم!
چه بدانی چه ندانی!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"ای کاش
فشار…غصه…غم…درد
واحد و عدد داشت
کاش
قابل قیاس و اندازه گیری بود
آن وقت
شاید روزگار
با تمام بی رحمی اش می فهمید
بر سر یک نفر چقدر آوار
می ریزد"…





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واحد اندازه گیریِ فاصله " مـتــر " نیست ؛

" اشــــــــتیـاق " است ...

مشتاقش که باشی ،

حتی یک قـدم هم فاصله ای دور است!!!
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوچه های قدیمی را باریک می ساختند تا آدمها به هم نزدیکتر شوند،
حتی در یک گذر.....
اکنون چقدر آواره ایم در این همه اتوبان سرد.......
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره‌ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

عاشقم !

با من ازدواج می‌کنی؟

اشک گفت:

ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

تو چقدر ساده‌ای

خوش خیال کاغذی!

توی ازدواج ما

تو مچاله می‌شوی

چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

پس برو و بی‌خیال باش

عاشقی کجاست!

تو فقط

دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست

گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

در تن سفید و نازکش دوید

خونِ درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه‌ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

چون که در میان قلب خود

دانه‌های اشک کاشت

 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
مینویسم بدون تو
بدون حضور تو
با دلی تنها
با هزار آه
با نگاهی بغض آلود به این فاصله
به این شب ها به این کاغذ های باطله
کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات
برای بیان مخمل رنگ چشمات
بدون تو
این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد
چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد
بدون تو
سوگی دارد فضای اتاقم
و از با تو بودن خیال میبافم
اشک تمدید می شود در نگاهم
بدون تو آه بدون تو...
حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار
جسمم چگونه میجوشد در این سوی دیوار
مثل یک بیمار
گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار
بدون تو قصه نیست
حال امشب و هر شب من است
بدون تو
لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو
پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند
بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند
بدون تو حال من اما...
پشت یک واژه آه
من تا همیشه تنها
ساده و کودکانه گریه میکنم
 
بالا