شهر ما خالی و خاموش و خراب است و پلید
کس در این شهر ز دلدار وفایی که ندید
مردمش خسته و غمگین و پریشان حالند
در دل هیچ کسی نیست رسیدن به امید
دل عشاق ز دلتنگی و تنهایی سوخت
آتش و شعله ی غربت به همه شهر دمید
دلخوشی نیست در این شهر ،بدان ای دل تنگ
عزم رفتن کن از این دولت اندوه سپید
کو جوانمردی و آن عزٌت و تقدیر نکو؟
مرغ شادی ز سراپرده ی این شهر پرید
ناگزیرست گریزد به گذرگاه خیال
مست دیوانه ی شیدا، جگر عشق درید
دل من تا سخن مرگ و فنای تو شنید
سوی آن برزخ تنهایی و تاریک دوید
کس در این شهر ز دلدار وفایی که ندید
مردمش خسته و غمگین و پریشان حالند
در دل هیچ کسی نیست رسیدن به امید
دل عشاق ز دلتنگی و تنهایی سوخت
آتش و شعله ی غربت به همه شهر دمید
دلخوشی نیست در این شهر ،بدان ای دل تنگ
عزم رفتن کن از این دولت اندوه سپید
کو جوانمردی و آن عزٌت و تقدیر نکو؟
مرغ شادی ز سراپرده ی این شهر پرید
ناگزیرست گریزد به گذرگاه خیال
مست دیوانه ی شیدا، جگر عشق درید
دل من تا سخن مرگ و فنای تو شنید
سوی آن برزخ تنهایی و تاریک دوید