معماری با مصالحی از جنس دل

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم می خواهد آنچنان به تو نزدیک باشم
تا گرمی نفسهایت
حرارت عشق را به تن سرد من هدیه دهد
و آنگاه شعر چشمانت را
روزی پنج بار به نماز ایستم
دلم می خواهد
سبد سبد گلهای رازقی
برای نوازش چشمانت بیاورم
آنگاه که
معصو مانه ترین سلام را
در نگاه تو می خوانم
دلم می خواهد...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتند: بهت خیانت میکند!
گفتم:میدانم…
گفتند: این یعنى دوستت ندارد!
گفتم:میدانم…
گفتند: روزی میرود وتنها میمانی !
گفتم:میدانم…
گفتند: پس چرا ترکش نمیکنی!
گفتم:این تنها چیزی ست که نمیدانم…
 

mohanna360

عضو جدید
کاربر ممتاز
مــــی‌ گــــویــنــد ســـــاده ام....

مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک جمـــــلـــه


یـــک لبـــــخـنـــد بــه بــازی‌ میـــــگیــــری


مــــــی‌‌گـــــوینــــد تـــرفنــد‌هـــایت، شـــیطنـــت هــــایت


و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم


مــــــی‌‌گویند ســــاده‌ام....


اما تـــــو این را باور نکن‌


مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم،

همیـــــــــن!!!!
 

mohanna360

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از تویی که به من بد کردی....

گله می کنم

دل نمی کنم...
من اينجا، دلم سخت معجزه می خواهد
و

تو انگار،
معـجزه هايت را
گذاشتـه ای برای روز مـبادا ..!



 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی....
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی.....
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی.....
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوزهم دوسش داری....
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی....
بزن به سلامتی دوست و ادمهایی که از پشت خنجر زدن...
هنوز مست نشدم نگاه می کنم به انتهای شیشه و اخرین پیکم ولی هنوز حرف دارم..
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم هـا می آینـد

زنـدگی می کننـد

می میـرنـد و می رونـد ..

امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو

آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه

آدمی می رود امــا نـمی میـرد!

مـی مـــانــد

و نبـودنـش در بـودن ِ تـو

چنـان تـه نـشیـن می شـود

کـه تـــو می میـری

در حالـی کـه زنــده ای
..

 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی نویسم …
کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…
گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…
نمی نویسم …
تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….
نـمـی نـویـسـمــ….
تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….
تـا نـخـوانـی…
نـدانـی….
کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!
مـی خـنـدمــ….
تـا یـادم بـمــانـد…
تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!
تـا یـادم نـرود…
کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…
تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان مهرداد سـابـق نـیـسـتـمــ…
شـکـسـتـه امــ….
روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….
ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….
و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…
خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…
و اکــنـون ایــن مـنـمــ!
هـمـان مــهــــرداد دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!
بـگــذار نـنـویـســـمــ…
مــن…
لــبــخـنـد مـی زنــمــ….
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انديشه ات.... گل ميكند در ذهن صاف و ساده ام
آخر چه بودي .....كين چنين .......بر عشق تو دل داده ام
بعد از عبورت..... شوق تو ....در من معمايي شده
دل با همه وابستگي ، ...........................همراز تنهايي شده
آني شدم مبهوت تو..... وقتي كه من ديدم تو را
يا محو چشمت بودم و......................... ديگر نفهميدم تو را
با جنگ بين عقل و دل.......... گه گاه سازش كرده ام
يا اينكه شبها از خدا ،............................... ديوانه خواهش كرده ام
شبها به يادت آنچنان...... با خود تفكّر مي كنم
از اينكه شايد ديدمت.................گاهي تكبّر ميكنم
مي آيد آن روزي كه تو........ در خانه ام مهمان شوي؟
آيا درست است اين همه....... از چشم من پنهان شوي؟...
امّا تو اينجا آمدي ،................................ گفتم امانم مي دهي
يا اينكه رحمي مي كني ،....... خود را نشانم مي دهي
حالا كه آخر آمدي ،........................ بايد دگر جرات كنم
بايد بگويم عاشقم ،........................................ از عشق تو صحبت كنم
نالان و گريان سرزدم،........ بر شانهء سخت زمين
گفتم تو را مي خواهم و.... تنها همين ، تنها همين

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگم !!
نه غریب است و نه عجیب ...
واژه ای است شکننده ...
که دلم را می فرساید . دلتنگتم !!
مثل همیشه و هر روزم ...
همانند مرغکی بی بال و پر و در حسرت پرواز ...
دلتنگم ... چون ماهی برای آب

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به شهر عشق نمیرم بی تو هرگز

نه من عاشق نمیشم بی تو هرگز

غروب بی کسی هام مونسم شد

ببین بی تو چه پیرم

بی تو هرگز

نیای روزی که رو لب باشه آهی

نه عشق باشه نه از من یک نگاهی

نیای روزی ببینی از غم تو نمونده بر سرم موی سیاهی....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی دست " خـــودم " را می گیرم،می برم هوا خوری

" یــاد " تو هم که همه جا با من است

" تنــهایــی " هم که پا به پایم میدود...

میبینی؟

وقتی که نیستی هم جمعمان جمع است

...

 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!! خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!! دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد : " دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند.


 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اینجا بس دلم تنگ است

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است...

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر کجا

آیا همین رنگ است...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز


دیگر دلم برای هیچکس تنگ نمی شود


حتی خودم


عادت مان دادند که نباید دلتنگ شد.....


نباید عاشق شد_ نباید دوست داشت


فقط زیر چشمی نگاه کن!


آه و حسرت هایت را در سینه نهان کن


و چشمان بارانیت را


زیر چتر رویاهایت بگیر!


بگو دلم دیگر برای هیچکس تنگ نمی شود


حتی خودم!!
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیر باران حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم،
میخواهم تنهاییم را به رخ این هوای دونفره بکشم...
 

Melina666

عضو جدید
ایـــــــــن روزهــــ ـــــا دوســــت داشتــــــــن

بــــــــه حـــــــراج گذاشــــته شده اســـت

همـــــه بــــه همــــــــه بـــــے بهــــــــانه


مےـــ گویـــــــند دوستــ ــت دارم


برای همین اگـــــــر روزے
جـــــــایے
ڪسی
ازصمیم قلـب

گفت دوستـــــ ــــت دارم
لــبــخند مے زنیــــــم و مے گوییــــــــم
ممنــــون
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی کسی
ازصمیم دل میشود
دوست داشت
هر کجا
که باشد
در قلبت خانه دارد
اما
گاهی
چه زمانه
با بی رحمی
فاصله میاندازد
بین
ادمها
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در مهربانی ِنگاهت

ذوب می شود یخ احساسم

با تو

می توان آسود

در انتهای راهی که به بن بست رسیده است

و بالا رفت

از دیوار روزمرگی ها

و نترسید

از آنچه پشت دیوار است.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فــصــل امــتـحــــان،
من
جـــز مــرور رنگ چشــــمــــانت ..

و

خـط کشـــیــدن زیــر دلتنگـــــــی هــایم..

هــیــچ درســـی نــدارم ..
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در تکاپو زندگی
انقدر
گم شدهایم
که گاهی
یادمان
میرود
یک لبخند
یک دلداری
یک نگاه محبت امیز
شاید
باعث
جان دوباره
انسانی شود
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کاش
یاد بگیریم
که گاهی
جای
سکوت
تنها
قطرات اشکمان
برای
بیان
تمام
گفته هایمان
کافیست
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من بودم ، تو و یک عالمه حرف

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !

کاش بودی و می فهمیدی

وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نبودی دل به دل راهی نداشت / از خیال عشق آگاهی نداشت

تو نباشی تا قیامت بی کسم / در تمام زندگی دلواپسم . . .
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا کودکانه و بی خبر امید ببندیم
به تک تک شاخه های درخت خیالمان !
نگاه هایمان را گره بزنیم
به آبی بی کران آسمان
و دست هایمان را ، به هم ...
بیا ساز بزنیم ، تا روزگار بی وقفه برقصد برایمان !
و پاک کنیم
رد پای تمامی این رهگذران مضطرب را !
چه فرقی می کند خوب ِ من ؟!
تا آن هنگام که این باران دلتنگی بند بیاید
زیر چتر خیال می خوابیم

 
بالا