چه بگویم از تو؟
تو که همچون مهتاب به شب تیره من می تابی
چه بگویم؟ تو بگو
تو که همچون باران به ترکهای کویر دل من می باری
تو همان پنجره ای که به هنگام غروب
به دل خسته من باز شده
یا همان آهنگی که به آن نغمه من ساز شده
تو همان عطر خوش شب بویی
که نفسهای مرا تازگی می بخشد
تو همان روح بهاری که تن سرد زمستان مرا زندگی می بخشد
چه بگویم از تو؟
تو همه کودکی ساده دیروز منی تو همه روز منی
که تو امروز منی
چه بگویم از تو؟
از تو که چون رمزی و دلم مدتهاست در پی حل معمای تو است
چه بگویم از تو؟
تو همان همهمه احساسی که دل تنگ مرا آشفته
تو همان نبض زمانی که نفسهای مرا می شمرد
تو همان خلوت نابی که تو آرامش خوابی
چه بگویم؟ تو بگو
تو بهترین ترانه ای که تا کنون سروده ام
تو همان چک چک شعری به زبان دل من
چه بگویم از تو؟
شعر من قادر نیست که تو را وصف کند
تو خود از خویش بگو
چه بگویم؟ تو بگو