معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
محبت دیده ام اما صد افسوس

بپرس از من کجا دیدم محبت

محبت همره نیرنگ درد است

به ظاهر بارها دیدم محبت

به ظاهر مهربانی سوخت جانم

کجا من در قفا دیدم محبت

دل آشفته پر تشویش دارم

چسان گویم کجا دیدم محبت

حسن لطفی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد مردی که درشهر گمشدگان، راه راه می پوشید بخیر؛
مردمک این چشم ها به تماشای آدمک های خال خالی پوش، دورانی شده...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

همبازی عزیز؛
سرزمین من پراز احساسات سرسره ایست،
سر آرزوهایم گیج می رود ازبس
چرخ وفلک سوار شده ام...
اینقدر باافکارم الاکلنگ بازی نکن! بفهم؛
این شهردیگر ازین تاب ها ندارد...

 

4fafa

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلدان های خانه

گلدان های خانه

گلدان های خانه برای آمدنت تشنه اند....

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگز زمان رابرایت تعیین نخواهم کرد؛
هروقت که آمدی راه رابه آمدنت باز میکنم؛
گلها را می کارم؛به دستان خودم زمین را می کنم؛
اگرباران نبارید اشک میریزم
اگر کسی رایحه ات به جایی نبرد؛ تمامی مسافت ها را می دوم؛
اگرتاریک شد؛چشمانم را آتش میزنم؛دستانم را خورشید میکنم؛
اگر همه رفتند؛پاهایم رامیشکنم؛
ولی هرگز زمان رابرایت تعیین نخواهم کرد
اگرشده پرواز کنم؛اگرشده بال بزنم؛اگرشده بمیرم؛
هرگز؛هرگز؛هرگز زمان رابرایت تعیین نخواهم کرد
هروقت که آمدی؛ جانم رافدایت میکنم!!!!!!!!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


تنهایی من آنقدر شلوغ است
آنقدر خسته
که سکوتش آواریست

از بهار و پاییز و زمستان
که یکی‌ یکی‌ روی غصه‌هایم راه می‌‌روند
کافیست چراغ تنهاییم را روشن کنی‌
و ببینی‌ زندگی‌ من در همین خاطرات جا مانده
 

4fafa

عضو جدید
کاربر ممتاز


تنهایی من آنقدر شلوغ است
آنقدر خسته
که سکوتش آواریست

از بهار و پاییز و زمستان
که یکی‌ یکی‌ روی غصه‌هایم راه می‌‌روند
کافیست چراغ تنهاییم را روشن کنی‌
و ببینی‌ زندگی‌ من در همین خاطرات جا مانده

بیا تا برایت بگویم تنهایی من چقد بزرگ است...
 

4fafa

عضو جدید
کاربر ممتاز
تلاش برای فراموش کردن کسی که دوستش داری

درست مثل این است که بخواهیکسی را که تا به حال ندیده ای
به خاطر بیاوری !

در اتاقی ک ب اندازه یک تنهاییست
دل من ک ب اندازه ی یک عشق است
ب بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد
ب زوال زیبای گل ها در گلدان
ب نهالی ک تو در باغچه ی خانه ی ما کاشته ای
و ب آواز قناری ها ک ب اندازه ی یک پنجره می خوانند....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در اتاقی ک ب اندازه یک تنهاییست
دل من ک ب اندازه ی یک عشق است
ب بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد
ب زوال زیبای گل ها در گلدان
ب نهالی ک تو در باغچه ی خانه ی ما کاشته ای
و ب آواز قناری ها ک ب اندازه ی یک پنجره می خوانند....

من...
من
به تنهایی عادت کرده ام
مثل درختی خشکیده به بی برگی !

 

4fafa

عضو جدید
کاربر ممتاز
این که شمعدانی را "جانم" صدا میزنم
دست خودمم نیست
همیشه فکر می کنم که گل ها را
تو بدنیا آوردی
به گلدان مریم و نرگس و یاس
یا همین بنفشه و شب بو
نگاه کن
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من ..
حمید جدیدی


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها که می گذرد
یک ترانه تلخ
قصه ی تنهایی های مرا می سراید
سمفونی گوش خراشی است
روزهاست پنبه دگر فایده ندارد
......باید باور کنم
تنهایم
 

4fafa

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیایید تنهایی و درد و ترانه ی تلخ رو فراموش کنیم
خب؟
بریم کافه ی اونور خیابون
همون ک از پشت پنجره هاش معلومه رو هر میزش ی گلدون سفالی هست و شمعدانی های مستی ک وفتی ما مینوشیم در گلدان رنگ می سرایند...
بریم دیگه....
نگاه کن....باران هم موافقت کرد
منم ک روسریه آبی سرمه:D
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیایید تنهایی و درد و ترانه ی تلخ رو فراموش کنیم
خب؟
بریم کافه ی اونور خیابون
همون ک از پشت پنجره هاش معلومه رو هر میزش ی گلدون سفالی هست و شمعدانی های مستی ک وفتی ما مینوشیم در گلدان رنگ می سرایند...
بریم دیگه....
نگاه کن....باران هم موافقت کرد
منم ک روسریه آبی سرمه:D



چه کسی می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی ؟
چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟
پیله ات را بگشا تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر بازی بس است !
بیا شمشیرها را کنار بگذاریم ،
دستهایمان را بشوریم و چیزی بخوریم
اما
چرا دستهای تو خونیست و پشت من می سوزد ؟ . .:surprised:
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:biggrin::biggrin:
اقا نزاشتی چاییمونو بخوریمااااا
خون چیه
شمشیر چیه
بیااااا...خیالت راحت شد؟
یکبار با شماها کافه اومدیم ها:razz:

الان دیگه بازیها مثل دوران ما خاله بازی نیست که خانم مهندس الان بازیهای بچه ها بازی خون و شمشیره:D
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هذیان نوشته

هذیان نوشته

میدانستم نبودش برایم درد دارد اما دل میبستم ..
میدانستم به یادش اشک میریزم اما لحظه را میخندیدم ..
تنهایی سخته وقتی بی حوصله ای ..
وقتی خنده رو لباته ولی داری گریه میکنی .. !
خوب نیست نگاه میکنی عشق کردن عشقتو با دیگری ..
میگن نبینیش عادت میکنی ..
ندیدمش و بش دل بستم ندیده عاشق اونکه ندیده ای !
خستم و خستگیم از سر کار نیست یه گوشه خوابیدم ..
خیره ام به سقف بگو فک کردنم بت جرمه یا نه ؟
کاش و ای کاش درد نیست .. یه خیال مبهم تو اروزهاست ..
من و تو و دیگه هیچکی نبود ..
خدا میدید و از با هم بودنمون شاد بود !
روزهایی که من زندگی میکردم در خیال با تو خوشبختی چه نزدیک بود
به همه باید گفت درستی هارا .. اما خودت ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍برای آنها که باید بازنده ای ..
فراموش شدن وقتی با دیگری میخندی تنها درد دارد بفهم تو داری
تو داری اینده ام را به خودت وابسته تر میکنی ..
 
بالا