معماری با مصالحی از جنس دل

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می‌ترسم
دین را دوست دارم
ولی از کشیش‌ها می‌ترسم
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان‌ها می‌ترسم
عشق را دوست دارم
ولی از زنها می‌ترسم
کودکان را دوست دارم
ولی از آیینه می‌ترسم
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می‌ترسم
من می‌ترسم پس هستم
این چنین می‌گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می‌ترسم
برای اعتراف به کلیسا می‌روم
رو در روی علف‌های روئیده بر دیوار کهنه می‌ایستم
و همه گناه‌هان خود را یکجا اعتراف می‌کنم
بخشیده خواهند شد به یقین
علف‌ها بی‌واسطه با خدا سخن می‌گویند ..


{ حسین پناهی }
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
همیشه در گرگم به هوا
از گرگ‌شدن فرار می‌کردیم
و اکنون
ناخواسته در تمامی بازی‌ها
گرگیم
بی‌آنکه از خودمان بترسیم
من از هفت‌سنگ می‌ترسم
می‌ترسم آنقدر سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد
بیا لی‌لی بازی کنیم
که در هر رفتنی
دوباره برگردیم ..


{ رویا وکیلی }
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
 

SunYar Architect

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]باید می‌دانستم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]مرگی که همیشه در خواب‌هایم ناتمام می‌ماند[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]ربطی به ستاره‌ها ندارد[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]تو کم کم فراموش می‌شوی[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]و کمی از من هر شب[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]در خوابی که تو برایم دیده‌ای[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]می‌میرد[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بــلاتکلیفم...

مــثل کتاب فــراموش شده ای...

که روی نــیمکت یک پارک سوت و کور ،

بــاد دیــوانه ،

نــخوانده ورقــش مــیزند…

هر ورقــش ،

بــیت بــیت غــزلش ، قــصه ء من ….
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از چرخـــــش روزگــــار،دگــــر سيــــــــــــرشــــدم

از روز و شـبـــــم خسـتـــــــه و دلــگيــــــر شـــــدم

مـــــرگ هـــــم نمیـــــگیــــــرد ســـــراغــــــی از مــــا

بــــه خيـــــالـــــش که جــــوانم،به خــــدا پـيـــــر شــــدم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد دارد. . .

وقتی همه چیز را میدانی…

و فکر میکنند که نمیدانی…

و غصه میخوری که میدانی…

و میخندند که نمیدانی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میكوبن تو صورتــــت
"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم ".......!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بانو…

بغض ها را گاهی باید قورت داد
عاشقانه ها را از پنجره تف کرد
و درها را به روی همه بست…
باور کن
گاهی “هیچکس” ارزش دچار شدن را ندارد…

گاهی خوب است آدم بداند وقتش رسیده دست بکشد و رها کند
و قبول کند که جنگیدن بس است...
گاهی باید بگذاری سرنوشت بیاید،
روزگار خودی نشان بدهد و
همه چی دست به دست هم بدهند تا اوضاع رقم بخورد
و تو
ساکت و سرد،تنها رقم بخوری...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی خوب است آدم بداند وقتش رسیده دست بکشد و رها کند
و قبول کند که جنگیدن بس است...
گاهی باید بگذاری سرنوشت بیاید،
روزگار خودی نشان بدهد و
همه چی دست به دست هم بدهند تا اوضاع رقم بخورد
و تو
ساکت و سرد،تنها رقم بخوری...
دلت که شکست،
ســـــــــــــــرت را بگیر
بــــــــــــالا ..!
تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش.
حواست باشد ؛ دل شکسته، گوشه هایش تیز است..
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی ،...
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود…
صبور باش و ساکت.
بغضت را پنهان کن،
رنجت را پنهان تر . . . .
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزهـا ,
همه ادعا دارند طعم خیانت را چشیده انـد ,
همه ادعا دارند که بـدی را به چشم دیده انـد ,
همه ادعا دارند که تنــهایی را کشیده انـد ,
ایـن دنیـا رو کی پـس به گنــــد کشیده ,,,؟
 

پروانه شیرازی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
...

...



باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد...
آن قدر که اشک ها خشک شوند ،
باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی
را ورق زد ،
به چیز دیگری فکر کرد ،
باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست... بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی
صبر کردن دردناک است ، و فراموش کردن دردناکتر ، ولی از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرف هایی است برای گفتن،که اگر گوشی نبود نمی گوییم.
وحرفایی هست برای نگفتن;
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
حرفایی شگفت،
زیبا
و
اهورایی
همین هایند
وسرمایه ی ماورایی هرکسی به اندازه حرف هایی است
که برای نگفتن دارد،
حرفایی بی تاب و طاقت فرسا،
که همچون زبانه های بی قرار آتشند،
وکلماتش هریک،
انفجاری را به بند کشیده اند;
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند

مثل آسمانی که امشب می بارد....

و اینک باران

بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند

و چشمانم را نوازش می دهد

تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم‬
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستت دارم
با تو لج بازی نمی کنم!
مانند کودکان
سر ماهی ها با تو قهر نخواهم کرد
ماهی قرمز مال تو
ماهی آبی مال من...
هر دو ماهی مال تو باشند
تو مال من!

 
بالا