معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی كه مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته كه بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده كشید
به كف و ماسه كه نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید كه خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچكس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منكه حتی پی پژواك خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهربانم...
من که گريه نمي کنم ! فقط چند قطره اشک است .
چشمانم فقط دارد عرق مي ريزد... دارد حيا مي کند .
مگر وظيفه چشمان آدمي چيزي جز نگاه کردن است ؟
اما... چشمان من فقط رفته اند داخل چشمان تو .

انگار هيچ چشمي جز چشم تو در اين بزرگي جهان نيست .

چشمان من تو را در آغوش مي گيرند . تو را کنار همه خوشيهايي که ندارد و نديده و لمس نکرده مي خواهد ؛ بخواند .
چشمان من ؛ تو را به ابرها مي سپارند . نباري آسمان يک وقت ...
پس به چشمانم حق بده قدري عرق بريزند . قدري اشک بريزند . قدري به خاطر تو گريه کنند . چقدر گريه براي من خوب است ...

وقتي گريه مي کنم ياد تو مي افتم . خنده دار نيست وقت گريه هايم سراغم مي آيي ؟
گفت : سخت نيست . هر سلامي يک وداعي را پشت خود پنهان کرده .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غریبم

غریبم

غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
نچیده سیب به رویای سیب خواهم رفت

میان بوسه طنابی به دار می بافند
به گونه با گل سرخ فریب خواهم رفت

صدای خواب براحساس شهر می پیچید
وگفت با دل من بی نصیب خواهم رفت

ومرگ سهم تمام حیات حـّوا بود
اسیردست رسوم عجیب خواهم رفت

به شوق باغ پراز یاس های شهرقدیم
ازاین بهاردروغین نجیب خواهم رفت

اگرچه گریه براین شهرجرم زندان داشت
میان همهمه هاعن قریب خواهم رفت

زمان کوچ شد افسوس،دست من خالیست
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
دل بی روح جنس آهنت را دوست دارم
خطوط در هم پیراهنت را دوست دارم
نگاه با هم بیگانه ات را دوست دارم
غرور سرکش دیوانه ات را دوست دارم
تن سوزان مثل آتشت را دوست دارم
بهاری و من آن عطر خوشت را دوست دارم
به هر لحظه کنارم بودنت را دوست دارم
تماشایی تو هستی دیدنت را دوست دارم
دوست دارم ... دوست دارم...دوست دارم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو می روی
و من صدای قدم های تو را می شنوم ...

اما تو
صدای فریاد مرا
که تو را صدا می زنم
نمی شنوی !

افسوس ...
دیر است
ناله های من در باد گم می شوند
و تو
گوشهایت را به نوای کوچه می سپاری


آری
تو می روی
و من ضربان قلبم را
با صدای گامهایت تنظیم می کنم ...

سایه ات
در انتهای کوچه محو می شود
ولی صدای قدمهایت
تا وقتی هستم
در کوچه خواهد پیچید ...




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آه پنجره...

در دشواری سخنی نهفته بود
و نفسی در دماغ یکی کودک
انباشته می شد ناگاه
سرمایی سخت
بدان زمان که گرمایی در دستی نبود
آه پنجره
آه پنجره
از تمام مناظر گرمت عکسی به من بده
وز تمام روشنی ات
بی پرده با من باش
در دشواری سخنی نهفته بود
و نفسی در دماغ کودکی انباشته
و مدادی به دفتری پیچ میخورد
انگار واژه ای واژگون پهنه ای غریب می شد
تبانی آسمان و خانه
سکوتی شوم است و سرد
آه پنجره
راهی به رسوایی از آن سو به من بده
پای می گیرد و افسوس در این سراب
آواز قمری کوچکی
انگار
می کشاندم به شک
در آمیزه ی دیوار و باد
تصویری از رهایی و تردید خفته است
آه پنجره
احساس را به شانه های خمیده ام بده.





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


با تنهایم خلوت می کنم

به گذشته بر بال خیال
پر پرواز به فراسوی محال
از توانایی تنهایی خود
میگیرم به عاریت
قطرات خیس سکوت
در فضای بیکران وجود
بی هراس از عدم
بی تمنا از خواهش نفس
پرواز با بال خیال
بر فراز پست ترین ارتفاع
به دنبال همدمی همچون خود
میگردم تا بیابم و ببینم
بر نخواهم گشت تا نبینم
همدمی چون خود من
شاید آرامش من باشد
در میان قطرات خیس اشک و تنهایی






 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
خــوب ِ مــن ،
همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
 

tahereh68

عضو جدید
نه حوصله ی دوســــــــت داشتن دارم …نه میخواهم کسی دوسم داشته باشـد!مثل دی ، مثل بهمن ، مثل اسفند این روز ها سَـــ√ــــردم …مثل زمستان احــــ☀̤ــــساسم یخ زده و آرزو هایم قندیل بسته …امیدم زیرِ بهمنِ سردِ احساستم دفـن شده …!نه به آمدنی دلخوشم …نه از رفتنـــی غمگــــ ــــــــین !این روزها پـُرم از :سکــــ✖ــــــوت…
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به من نگاه میــــکنی
دوباره زنده می شوم
از حس با تـــو بودنم
لبریز خنـده می شوم
به من نــگاه میــکنی
شبیه نــور مـی شوم
در سرزمینِ قلـب تو
زنده به گورمی شوم

به مــن نـگاه مـیکنی
بوسه جـوانه می زند
ساز دلم به شــوق تو
شور تـرانه مـی زند
.......................

به من نگاه میکنی

.......................
(شایان نجاتی)
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدی که سخت نیست تنها بدون من...؟

دیدی که صبح می شوند،شبها بدون من؟

این نبض زندگی بی وقفه می زند

فرقی نمی کند با من یا بدون من

دیروز اگرچه سخت،امروز هم گذشت

طوری نمی شود فردا بدون من

گاهی گرفته ام.....!

این جا بدون تو.....!

حالت چگونه است

آنجا بدون من...؟
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﻧﻤﯿـﺘـﻮﺍﻧﯽ ﻣــﻮﻗـﻊ ﻏــﻤـﺘــ ﺑﻪ ﺧﯿــﺎﺑﺎـﻦ

ﺑﺮﻭﯼ
ﺳﯿﮕﺎﺭﯼ ﺁﺗﺶ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺩﻭﺩ ﺷﺪﻥ ﻏﻢ
ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ

ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻏﻤﺖ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﭘﺸﺖ ﻧﻘﺎﺏ
ﺁﺭﺍﯾﺸﯿـﺘــــ
ﻭ ﺑﺎ ﺭﮊ ﻟﺒﯽ ﻗــﺮﻣــﺰ ﺧﻨــﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺐ

ﻫـﺎﯾﺖ
ﺍﺟﺒﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨــــﯽ
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﻫﻤــﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧـﻪ ﺩﺭﺩﯼ

ﻫﺴﺖ ﻭ ﻧـﻪ
ﻏﻤــﯽ
ﻭ ﺗﻨﻬــــﺎ ﻧﮕــﺮﺍﻧﯿﺘــــ ﭘﺎﮎ ﺷـﺪﻥ ﺭﮊ ﻟﺒﺘـــــ

ﺍﺳﺘــــ
ﺯﻥ ﮐـﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻣــﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻏﻢ
ﺑﺨــﻮﺭﯼ
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهم نیست

عمر

"کوتاه" باشد ، یا "بلند"

مهم ، نفس هایی ست

که با تو "کوتاه"

و بی تو "بلند"

کشیده می شود ...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


به هیچ روزی پس ات نمی دهم!
به هیچ ساعتی
به هیچ دقیقه ای
به هیچ
هیچی!
سخت چسبیده ام ؛
تمامت را...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باورم نیست که تو رفتی,گل دل نازک بارون
باورم نیست تو نباشی,همدم من گل گلدون
چجوری طاقت بیارم,شبای دلواپسی رووو؟؟!
تو ندیدی سوختنم رو,تب تند بی کسی رو


 

Elham*92

کاربر بیش فعال
چه احساس غریبی ، خوار بودن به یادش تا سحر ،بیدار بودن
گهی نالم ازاین رنج جدائی
نگاهم بر ره و بیمار بودن
پریشانم زین عشق جگر سوز
چنین در حسرت دیدار بودن
گهی فریاد بر ارم از ته دل
شود روزی ؟ کنار یار بودن
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
به یاد یاری خوشا قطره اشکی
به سوز عشقی خوشا زندگانی
همیشه خدایا
محبت دل ها به دل ها بماند به سان دل ما
که لیلی و مجنون فسانه شوند
حکایت ما جاودانه شود
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
و این منم

زنی تنها

در آستانه فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دست های سیمانی

زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

امروز روز اول دی ماه است

من راز فصل ها را می دانم

و حرف لحظه ها را می فهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک ، خاک پذیرنده

اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد می آمد

در کوچه باد می آمد

و من به جفت گیری گلها می اندیشم

به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
من نوای چنگ بودم در شبستان ها
من شرار عشق بودم ، سینه ها جایم
مسجد و می خانهء این دیر ویرانه
پر خروش از ضربه های روشن پایم
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ
من سلام مهر بودم بر لبان جام
من شراب بوسه بودم در شب مستی
من سراپا عشق بودم ، کام بودم ، کام
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
این خط ______
این هم نشان +
دلت برای هیچ کس به اندازه ی من تنگ نخواهد شد
برای نگاه کردنم
برای بوسیدنم
... ... برای خندیدنم
برای تمام لحظه هایی که آمدی
و شعر من شدی
روزی که نیستم
دلت
برای همه ی این ها تنگ خواهد شد.
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق مثل نمـاز خوندن میمونه !
بعد از اینکه نیت کردی ؛
نباید به اطرافت نگاه کنی .
 

tahereh68

عضو جدید

خُدایـا شَبیہ بادکُنکـ شده ِام…
اَز بغض هـایے که ِ بہ اِجبـار فُرو داده ِام
اِلـــــتِماسَت میکنَم
فَقط یک سـوزَטּ
تکہ ِ تکہ شدَنم با خــودَم..
 
بالا