معماری با مصالحی از جنس دل

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
به کـوری چـشــم ِ هـمــه.....یکــروز
در شـلوغــتـرین نقـطه شـهـر ...

دیــوانـه وار می بـــوسـمــت ...!!!
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاقبت یک روز که نزدیک است ، از دنیایی که در آن بی تو مرده ام زنده خواهم شد ،

به سویت خواهم دوید و تا
ابد در آغوشت جان خواهم داد !
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدانم چرا تنم میلرزد وقتی صبحت از تو میشود نه از ترس حضورت نیست ، از آروزی به تو رسیدن است ،

از شاید ها و باید ها و از اینکه نمیدانم داشتنت رو عاشقانه اشک بریزم یا دوریت را …

شاید روزی تنم لرزید و دستانت را روی شانه هایم گذاشتی

و گفتی زیر لب

اشک شوق بریز

من به کنارت آمده ام

برای همیشه !

 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر دلت گرفت سکوت کن این روزها کسی معنای دلتنگی را نمی فهمد …


خیلی دلتنگتم...
:cry:
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستانت حکایت زندگی ست..

حکایت لحظه های ناب بی باز گشت!

حکایت غرق شدن در آغوشی گرم!

حکایت عاشقانه های یواشکی!

حکایت بوسه های بعد از ظهر تابستون!

حکایت زندگی...
:gol:
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعت نشدم پشت به دیوار کنم

خود را به دقیقه ها گرفتار کنم

ساعت شده ام که دوستت دارم را

هر ثانیه در گوش تو تکرار کنم...

 

muhammad-k

کاربر بیش فعال
..

..

در دعا کردن باید مانند مثل کودکی باشی که شب را به راحتی
می خوابد ، چون اطمینان دارد که صبح ، چیزی را که از پدرش
خواسته آماده است . . .
 

Elham*92

کاربر بیش فعال



گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد


و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض

تا بیاید از راه ، از خم پیچک نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره آب کف دستت بخورد

گاه یک سنجاقک
همه معنی یک زندگی است
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گریبانی برای دریدن این بغض بیقرار .. تو از یادم نمی روی

سفری ساده از تمام دوستت دارمِ تنهایی.. تو از یادم نمی روی

سوزنریز بی امان باران بر پیچک و ارغوان .. تو از یادم نمی روی

...

تو

تو با من چه کرده ای که از یادم نمی روی ؟!
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتـنگـــــم …
هــــــمـــین !
و ایــــــن نیــــــاز به هــــیچ زبـــان شاعــــرانه ای نــــدارد …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم هوس قایق سواری کرده

شاید کمی دور تر از این هوای پر از دی اکسید تنهایی

پیاده مان کرد در جزیره ای تنهاتر از اینجا

دورتر از این دنیا
همین ..
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزگار به چه میخندی تو به جدایی ؟
نخند ...
فاصله عشقمان را ذره ای کم نخواهد کرد ....
تا اخرین نفس دوستت دارم زندگی من
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاهت آویخته است

بر کنار تمام سایه‌های خیالم

چشمانت همچنان مرا می‌کاود

یاد نگاهت با من است هر جا که باشم

من و تو

آرامش و سکوت

در خلوتی دور

آسمانی ابری

باران گه گاه

روشنایی شمعی

آرزوی من چیزیست به همین سادگی ...

سنگی بگذار بر کلمات من

چراغی روشن کن

دانستم بی واژه تو را دوست دارم ...

به چشمان تو که فکر میکنم

گویا ثانیه ها از رفتن باز می ایستند

من دیگر در چشمان توام

به چشمانت که مینگرم خودم را میبینم

آری من دیگر در چشمان تو ام

من زندگی ام وهمه احساسم...برای توست...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلول های تَنَم فریاد می زند تو را...

اما چه فایده...

در دامنه ی فرکانسِ
شنیداری تو نیست این فریاد!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در میان بهشت نشسته ام و سیب را میان انگشتانم میرخانم
به تو فکر می کنم
به این لحظه های پر از تردید
به "آری"
به "نه"
بی تو بهشت را دارم
با تو عشق را
و این دوراهی عجیب مرا گیج میکند
سیب را روی خاک میگذارم
دوستم داشتی گازش بزن............
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
پشت چراغ قرمز پسرک با چشمانی معصوم و دستانی کوچک گفت:
چسب زخم نمی خواهید؟! پنج تا صد تومن
آهی کشیدم وبا خودم گفتم؛
تمام چسب زخمهایت را هم که بخرم نه زخمهای من خوب میشود نه زخمهای تو.....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این جان من است،،
كه هر روز بیشتر و بیشتر در باتلاق ِ نبودنت دست و پا میزند ..
هر روز بیشتر فرو میروم .. بیشتر غرق میشوم ..
واااای،، چه کامی میدهد امروز ،،،،،،
سیــــــــــــگارم !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قلب من قطعه ای از مزار تنهایی هاست,غم دنیاست که در گوشه قلبم پیداست,وقتی احساس کنم نیمه ای از جان منی ,بی تو هرجا بروم باز وجودم تنهاست....




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

به سیم آخر...
ساز میزنم امشب...!
به کوری چشم دنیا....
که ساز مخالف میزند...
با من....!!!!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اشک و قلم


قــلم یکدم نمی افـتد ، دگر از لای انگشـــتم

که من با جوهرش عمری سکوت سینه را کُشتم


سـیه کردم دفــاتر را ، که شاید کم شود دردم

قــلم را با چـــنین فکری، یـگانه یـاورم کــردم


به نثر وشعر وبا انـشا، نوشتم هرچه در دل بود

به اشــکی دیدگان من ، همه تـحریر من آلــود


قــلم بر روی دفترها، چو اشک چشم من میدید

برای حــرمت اشـکم ز کارش چــشم میپوشید!


دگر او قــطره اشـــکم را به جوهرها نمی آلود

به اشــک پاک وگویایم، کلامــی هـم نمی افزود


تو گوئی نزد اشــک من، حقارت را بـخود می دید

که در این قطر ه بیش از او صدای غصه می پیچید


قــلم گوید که ا شک تو ،‌ کلامــی ساده وگویاســـت

دگر حرفی بروی آن،‌ بســـی بیـهوده وبی جاســت


ورق حتی به نزد اشک ، خودش را جمع میسازد

به نزد اشــک گــویایم ،‌ قــلم هم رنگ مـی بازد!!


قلم گوید به گفتن ها ، برایت سخت می کوشم

ولی در نزد اشک تو ز گفتن چــــشم میپوشم


چو نــتوان روی اشـک تو،‌ کلامــی تازه تر آورد

چو در هر قطره ی اشکی ، نهفته قصه های درد!


چو بگشاید کسی دفـــتر، کـــلام جوهرم خواند

چو بیند قطره اشکت را، دگر حرف تو میداند!!


دگر حتی نیازی نیست که حرفی تازه تر گویم

الــفبای کلامــــی را ، کلامی تازه تر جویم!


نکــّو گوید دل گــریان، ‌سخن های دل پرخون

چو از یک سینه ی پردرد، جهد اشک غمی بیرون!!!


*******


قــلم!... اکنون به حرف تو یگانه پاســـخی دارم

اگرچه با دلی غمــگین زعمق ســـینه می بارم


؛ تو ؛ تنها یاوری بودی ، که گویای دلــــم بودی

وگرنه ؛ بی زبان اشـــکم؛ روان کرده زدل رودی


کسی از روی دلداری نکرده اشک چــشمم را پاک

دریغا آشنائی نیست ؛ به حرف سینه ی غمناک ؛!!


چو من بااشک این دیده، بسی از دل سخن گفتم

ندیدم چونکه غمـــخواری ز تنهائی بر آشـــفتم!!


مرا تک هـــمزبانی نیست ، به خلوتهای تنــهائی

رود هرکس زنزد تــو ؛ چو بیند غرق غــمهائی؛!!


اگــرچه نثــر وشـــعرم را طرفداران بســیار است

ولی همدم به خلوتها ، قلـم درکنـــج دیــوار است!!!


مرا یاران تنـــهائی ، توئی و قـــلب یک دفـــتر

دل دفـــتر مرا هـــمدرد ، سخـــنگویم تو وُ جوهر


به جــوهرهای تو گـــویم،‌سخن های لب خاموش

بروی ســـینه ی دفتر، که بگــشوده مرا آغـــوش!


محـــبت را زتـو دیـــدم ، مـرا دفـــتر پــناهم بود

وگرنه ؛ آدمــی؛ در غـم ؛ رفــیق نیمه راهم بود!!!


کدامـــین آدمی درغم ، شریک وغمگســاری شد؟!

بــجز تو درغـم ســینه چه کس در غصه یارم شد؟!


چو جـــاری میشود اشـــکم ، بســان ابر پر باران

ندارد تاب اشـکم را ، دل *ســـرزنده ی یــاران!!!


چو دیـــدم با سرشک دل ، بسی در ســینه آزردم

ز ترس رنــجش یاران ،همه بغـــضم فرو خـوردم


توئی آنکــس که در غمها ، سرشک دیده می بینی

ولی گویا توهم زین غم، ملول وزار وغـــمگینی؟!


ولــی ای یار دیـریــنه، ‌بــیا با مــن مــدارا کـــن

اگر گـریان شدم در غم ، تو قــلبم را کمی وا کن!!


که مــن در وقت تــحریرم زعــمق ســینه گریانم

مــخواه ازمن ســکوتم را که بس پر غصه میمانم!


به شــعرم ناله ها دارم ، به نــثرم گریه های غم

به هــمراه نوشتن ها تو کم کن غصه ها را ، کم!


وگر هـــمراه تو گـــریم ، دلم خالی شود از درد

مرا هــمپائی ا ت درغم ، کمی هم شادمان میکرد


چو تو هــمپای درد من،‌به اشـــک دیده همراهی

تو در تنـــهائی ودردم ،‌ ز رنـــج ســـینه آگاهی!!


تو دانی قصـــه های من تماما قـــصه ی غم بود

زاینــرو اشک غـــمگینم ، ره سیمای من پیمود


خــودت دانی که غـــمگینم ز بار غصه س:نگینم

اگر آرامــشی دارم ، تـو بــودی یّـکـه تســـکینم


بیا بر ســـینه ی دفتر تو راضی شو براین گشتن

که شـــاید با تـو‌‌ واشکم توان اندوه خود کشـتن


دل مـــرغ قفس در غم اگر اینسان نــگرید باز

چه سان آرامشــی گیرد ، بدل با حسرت پرواز!!!
 
بالا