معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر می دانستی چگونه هراسان وپریشان به دنبال تو می گردم

اینقدر مرا به حال خود رها نمی کردی ودر وادی تنهایی عشق

به دیدارم می آمدی و با نگاه نافذت صفحه ی نیلگون

آسمان را می شکافتی و درقلب حقیر من جای

میگرفتی و آنوقت بود که به تو

می فهماندم قلب من

بر اثر انتظار در

عشق

تو

شکست .

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پدر بزرگ همیشه می گفت : حرف دو نفر رو باور کن،
بچه ای که ترسیده و پیری که در حال مرگه...این دو نفر چیزی برای از دست دادن ندارند.
من همچون بچه ترسیده ای هستم که داره می میره...
باور کن دوستت دارم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به پنجره ها بگو: باز بمانند...
شايد هواي ياد تو
از كنار ِ آسمان ِ دلم
گذر كند نصفه شبي...
و بخواهد
كنار پنجره ي ياد ِ من
نفس تازه كند.!
خدا را چه ديدي؟؟!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به روز مرگ من
چون ناقوس عبوس را بشنوی

که جهانیان را ندا در دهد
که من از این جهان خوار گریخته‌ام
تا با خوارترین کرم‌ها درآمیزم،
آن‌گاه دیگر سوگوارم مباش.
نه، چون این ابیات را بخوانی
مبادا دست سراینده‌اش را به یاد آری،
چرا که چندان دوستت می‌دارم
که بهتر آن می‌دانم فراموشم کنی
تا آنکه غم‌گنانه در اندیشه‌ام باشی.
آری با تو می‌گویم
اگر آنگاه که من با خاک در آمیزم
بر این چکامه نگاهی افکندی
مباد نام این بیچاره را ورد زبان سازی.
زنهار که پس از مرگم، جهان فرزانگان
در ناله‌ات بنگرد و ما را هر دو به ریشخند گیرد.




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم
بدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرد
دعا كن بعد ديدار تو باشد وقت پايانم


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا !
به خودت میسپارمش
میدونم باهاش هستی و تنهاش نمیذاری
وقتی تو باهاش هستی من خیالم راحته
کمکش کن تا آرامش خودش رو حفظ کنه
براش آرامش میخوام
فقط آرامش
وای که این لحظه ها چه سخت میگذره....





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود...

 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران تند و بی امان می بارد و فقط نام تورا خیس می کند...


برای دیدن تو یک پنجره کافی نیست...تو وسیع تر از یه کهکشانی!


روری بر این باور بودم که می توانم
تا ابدیت...باتو...بر روی سنگ فرش خیابان ها شعر بسرایم...


درکج قلبم تورا ببینم...به صدای گوش نواز تو دل بسپارم و رویای چشمان تورا به خواب های شبانه ام


هدیه دهم!


روزی بر این باور بودم که می توانم ساعتها را دور بزنم و به یک دیدار فاتحانه برسم...


اما افسوس که تو رفتی و شعرهای مرا تخواندی!


بی تو همه چیر صامت و بی حرکت است...ثانیه ها عبور نمی کنند و زمان از جاده زندگی ام


نمی گذرد...


نگارم!


من همین جا...در خانه دلتنگی هایم...به انتظار نشسته ام...


تا تو مرا صدا کنی...به تو نزدیک شوم...


نمی دانم جز تو با چه کسی عکس یادگاری بگیرم و در کنار چه کسی احساس آرامش کتم...


روح من تشنه است...نشنه محبت تو!


مرا صدا کن همسفرم...


تا به تو نزدیک شوم...با تو عکس یادگار بگیرم و ستاره بختم را به دست تو سپارم...


مرا صدا کن مهربانم...


تا در برهوت دلم صدجویبار جاری شود...
و بی عشق نمانم!


تو که باشی باران بر دستان و رویاهای من هم می بارد...ابرهای آرزویم به شکل تو در می آیند...


مرا صدا کن آرام جانم...


با همان "م" مالکیت معروف!


بگذار بدانم...هنوز هم...بعد از نوشیدن شوکران فراق...


جایی برایم در قلبت کنار گذاشته اي...کالبد بی جانم را پذیرفته اي...


روح خود را
...با عطر نفسهایت...در من دمیده اي...


و در نوسان بین مرگ و زندگی...مرا مطلق به خود خطاب کرده اي!


مرا صدا کن...



نازنین فاطمه جمشیدی





Click here to view the original image of 700x464px.




 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ای گریه میکرد ومیگفت:
هیچکی بامن بازی نمیکنه!
تودلم گفتم:
توبزرگ شو
روزگار بازی های زیادی باهات میکنه..
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
در یک شب مهتابی با چشمانی پر از شبنم بر روی غبار جاده ها نوشتم"دوستت دارم"

"تو خواب بودی"

در خواب شیرین و حتی من آرزو کردم :ای کاش ...

چشمان زیبای تو را میدیدم

و تو دیدگان بی قرار مشتاق مرا...



 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید بازیگر شوم ، آرامش را بازی کنم …

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …

باز باید مواظب اشک هایم باشم …

باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم …
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر وقت تونستی به کسی آرامش ببخشی؛
بدان عاشق شدی
و گرنه عشقی که آرامش معشوق را بگیرد،
خودخواهیست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با وجود تو عشق در من تغییر معنا داده است،

به لجن میکشی واژه ها را . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـــــــــرگــــــــــرد !!

اینبـــار من عاشقی میکنمــــــ تو معشوقه امـــــ باش !

مجنونتـــــــــ میشوم تو لیلی امـــــــ باش !

برای از نــــــــــو عاشق شدن تو فقط " بــــــــــــــاش " !!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لبخند ِ تو

معجزه ی شیرینی است

كه رؤیای بهشت را

در دل ِ آدم

زنده می كند...

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باید بازیگر شوم ، آرامش را بازی کنم …

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …

باز باید مواظب اشک هایم باشم …

باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم …

این روزها
همه مجبورند نقاب بزنند
اما نقابی که بر چهره هر کس
میشود دید
خیلی فرق دارد
گاهی انقدر بازی کرده ام
این خوب بودن را
این خنده ها را
که
دیگر خوب فرا گرفتم
اگر بلد نباشی جلوی ادمها بخندی
تو را خواهند خندید
پس میخندم
نه برای دل تنگیهام نه
برای کسانی که
خنده هایم
زیباترین هدیه زندگیشان هست
و زیباترین اتفاق دنیایشان
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش می دانستم چه کسی این سرنوشت را برایم بافت؛
آنوقت به او می گفتم :"یقه را آنقدر تنگ بافته ای که بغض هایم را نمی توانم فرو دهم"...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آسمان مرا به یاد آور ...

این منم
...

آواره ی همان دنیایی که به اسارت گرفته است انسان را...

قلبم رهن عشق است...

اما دلم میعادگاهی از آغوشهای سرد و یخ زده یار...

بنگر که چه ساده شب رسوایی ام به پایان می رسد...

دیگر لمس معشوقه بی معناست...

احساسم را به منطق سپردند و مرا به تو...

ببین چه بی پروا کوچ کرده ام زیر قدمهایت...

مرا با آغوشت بپوشان...

برهوت دلم را...
طوفان درونم را نگاه باران باش ...

مرا با نجوای ستارگان...با تیک تاک باد..مونس ومرحم باش...

من از تبار توام...من از تبار ابرهای باران خورده ام...

مرا دریاب که دلتنگم...

مدارا کن که بی تابم...

نازنین فاطمه جمشیدی




:gol:
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو برو
من هم برای اینکه راحتتر بروی
می‌گویم : برو “خیالی نیست “
اما...
کیست که نداند...
بی تو
تنها چیزی که هست
“خیال توست”...
 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این روزهایم به تظاهر میگذرد.... تظاهر به بی تفاوتی تظاهر به بی خیالی به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست، اما چه سخت میکاهد از جانم این "نمایش".!
 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خدایا! ما اگر بد کنیم تو را بنده های خوب بسیار است... اما تو اگر مدارا نکنی ما را خدای دیگر کجاست؟
 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یــــــــــاد بگیر: گاهی نباید ناز ڪـــــشید ؛ انتظار ڪـــــشید ؛ آه ڪـــــشید ؛ درد ڪـــــشید ؛ فریاد ڪـــــشید .... تـنـﮩـآ باید دست ڪـــــشید و رفت ..
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
جسارت میخواهد نزدیک شدن به افکار دختری که روزها . . .
مردانه با زندگی میجنگداما شب ها . . .
بالشش ازهق هق های دخترانه اش خیس است . . .
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنگ کودکی ام....

دلتنگ کودکی ام....

میخواهم برگردم به روزهای کودکی ام....

آن زمان ها که عشق تنها در آغوش مادر خلاصه میشد...

بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود...

بدترین دشمنانم خواهر و برادرهایم بودند...

تنها دردم زانو های زخمی ام بودند...

تنها چیزی که میشکست اسباب بازی هایم بود...

ومعنای خدا حافظ فقط تا فردا بود....
 
آخرین ویرایش:

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
بَرآے בلَمـ گآهے پـבر مے شوَمـ !!!
פֿـَشمگیـטּ مے گویمـ . . .
بَـسـ ڪُـטּ ، تو בیگر بُزرگـ شُـבه اے
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدمـــ ها هـــرگـز کســانی را کــــــــــــه دوســت دارنــــد​
فـراموشـــــ نمی کُنـــــــند
فقــــــط عـــادتــــــ می کُـــــنــند
کــــــــــه دیـــــگــر کِــــــنارشــــان نـــــباشـــــند
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو...آنقدر بی همتایی... که بایک نگاه عاشقت شدم...


عطر نفسهایت را با تمام وجودم احساس کردم و به قلب وفادارت نبعید شدم...


آنقدر صداقت و روراستی در کلامت است که باور کردم


انسان نیستی...فرشته ای...!!!


تو محبت را براي هوسرانان معنا کردي و نشان دادی که چقدر به عشقمان وفاداري...


یک اعجاز دیگر با باران نفس های مهربان تو!


اعجاز خوشبختی با تو اي نگارم!


چقدر شور انگیز و چقدر خواستنی


آنقدر بی آلایش و بی ریایی که در همان لحظه اول شاهزاده قصر شیشه ای دلم شدی


مهرت مثل یک پروانه بر گل ، مثل قاصدکی از سوي تو ، چه صادفانه بر گلزار هستی ام نشست...


بن بست عشق را گریزی نیست...


تو بی نظیری ای بهترینم...


تواز تبار مجنونی ...


این زندگی تا انتها با تو به شکوه سبزه زاران است...



تو مرا به گل می نشانی...



آنقدر برایم اهمیت داری...



که قلبم با هر تپش تو را می خواند و منتهای آرزویش زیستن در آغوش تو بودن است...



عزیزم، از عمق جان می خواهم ... زمانی که در کنار تو هستم....



ترنم وجودم را حس کنی ... مرا مرحم راز خود بدانی و از دلتنگی هایت بگویی...



من مستانه آسمان سیاه چشمانت را ستاره باران می کنم... دستان با سخاوتت را می فشارم...



و نتدیش عشق را گرامی می دارم...


چه زیباست آن لحظه که شبنم های احساس کلبه عاشقانه مان را می پوشاند...



لحظه اي که تو غزل سرایی چشمانم را می خوانی و من نیز با ترنم وجودم نجوا می کنم
دوستت دارم


و سکوت را با این کلام دلاویز به نیستی می سپارم...


نگارم!


اگر بگویم تا آخرین نفس لیلی قصه های توهستم ، اگر بگویم که هیچ زمانی را بی تو نمی خواهم باور


می کنی؟




نازنین فاطمه جمشیدی








Click here to view the original image of 670x670px.
 
بالا