معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم احساس غم دارد

در این انبوه ویرانی

کمی تا قسمتی ابری

و شاید باز بارانی

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرم
درد می کند
برای درد دل کردن
کسی را
نمی بینم
که با من
درد دل گوید

 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیش چشمانم بایست
و بگذار تا نگاه تو اوازهای مرا چون شعله ای در بر گیرند
با غروب تنهایی من باش
جایی که دلم تنها می نگردجام تنهایی دلم را پر کن
و بگذار تا در درونم بی پایانی عشق تو را احساس کنم
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیینه ها دچار فراموشی اند

و نام تو
ورد زبان کوچه خاموشی
امشب
تکلیف پنجره
بی چشمهای باز تو روشن نیست!.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها، آرزوی پنهانی ام همین است



یک شبی



همه ی خودم را



در آغوشت پیدا کنم!!
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌آید ها
شب و روزت همه بیدار
که آید شاید،
کور شد دیده بر این
کوره ره شاید ها.
شاید ای دل
که مسیحا نفست
آمد و رفت،
باختی هستی خود
بر سر می‌آید ه
ا
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دسـتـانـم شـایـد

اما دلم نمی رود به نوشتن!

این کلمات به هم دوخته شده کجا ،



احساسات من کجا . . .


ایـن بـار . . .

نـخـوانـده مـرا بـفـهـم . . .

 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل من ، پرنده ای باش و به باغ باد بگذر.
مه من ، شكوفه ای باش و به دشت آب بنشین.
گل باغ آشنایی ، گل من ، كجا شكفتی
كه نه سرو می شناسد
نه چمن سراغ دارد؟
نه كبوتری كه پیغام تو آورد به بامی
نه به دست مست بادی خط آبی پیامی.
نه بنفشه یی،
نه جویی
نه نسیم گفت و گویی
نه كبوتران پیغام
نه باغ های روشن!
گل من ، میان گلهای كدام دشت خفتی؟
به كدام راه خواندی
به كدام راه رفتی؟
گل من
تو راز ما را به كدام دیو گفتی؟
كه بریده ریشه مهر، شكسته شیشه ی دل.
منم این گیاه تنها
به گلی امید بسته.
همه شاخه ها شكسته.
به امیدها نشستیم و به یادها شكفتیم.
در آن سیاه منزل،
به هزار وعده ماندیم
به یك فریب خفتیم...
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]شايد تو[/FONT]...
[FONT=&quot]سکوت ميان کلامم باشي[/FONT]!
[FONT=&quot]ديده نميشوي[/FONT]
[FONT=&quot]اما من تو را احساس مي کنم[/FONT]!
[FONT=&quot]شايد تو[/FONT]
[FONT=&quot]هياهوي قلبم باشي[/FONT]!
[FONT=&quot]شنيده نميشوي[/FONT]
[FONT=&quot]اما من تو را نفس مي کشم[/FONT]!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از قضا این بی مخاطبی هم پدیده ای شده است همه گیر!

من بی منظور، بدون مخاطب خاص عاشقانه می نویسم

تو بی منظور، بدون مخاطب خاص میخوانی و رد می شوی

من فکر می کنم صرفا تراوشات یک ذهن خسته را در منصه ظهور گذاشتم

و تو فکر می کنی خیلی اتفاقی انتخاب شدی که دمی بخوانی و بروی

بیخود نیست فضای بعضی جاها گریبانگیر آدم می شود

وقتی هزار و یک حس در به در جا بماند

و کسی به خودش نگیرد

همین می شود . . .

به دلیل ظاهر بی مخاطبی داستان

حس هایمان معلق می ماند در بعد فضا

و نتیجه آنکه . . .

دم غروبی، شبی، نصفه شبی

همین حس های گنگ ناشی از هیچکس لحشه هایت را می گیرد

صبح هنگام خیلی الکی و بی دلیل بالشتت نم دارد!
 

presante

عضو جدید
یادت هست…؟!
روزی پرسیدی این جاده کجا میرود…؟!
و من سکوت کردم…
دیدی …! جاده جایی نرفت…!
آن که رفت ، تو بودی
راهی نمیبینم ، آینده پنهان است اما مهم نیست
همین کافیست که تو راه را میبینی و من تو را . . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سهراب : گفتي چشمها را بايد شست !

شستم ولي.....

گفتي جور ديگر بايد ديد!

ديدم ولي.....

گفتي زبر باران بايد رفت!

رفتم ولي...

او نه چشم هاي خيس و شسته ام را، نه نگاه ديگرم را...

هيچکدام را نديد فقط در زير باران با طعنه اي خنديد و گفت ...


" ديوانه باران زده"
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]
بعد از مدت ها دیدمش!!! دستامو گرفت و گفت چقدر دستات تغییر کردن...
خودمو کنترل کردم و فقط لبخندی زدم...
تو دلم گریه کردم و دم گوشش گفتم: بی معرفت!!!
دستای من تغییر نکرده... دستات به دستای اون عادت کرده...



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لیاقت می خواهد واژه “ما” شدن
لیاقت می خواهد “شریک” شدن
تو خوش باش به همین “با هم ” بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
تو بخند به امروز…
من میخندم به فرداهایت . . .

 

presante

عضو جدید
اینجا همه خوبند ، خیالت راحت !
من مانده ام و چهارتا هم صحبت
این گوشه نشسته ایم و دلتنگ توایم
من ، عشق ، خدا ، عقربه های ساعت …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


روی دیوار
روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو
چشــــم می کشم و دهانی که بخندد
به این همه تنهایی و انتـــظار ...
این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ
و تکه ذغالی که خطــــ می کشد
نیامدنتـــــــــ را ...

 

presante

عضو جدید
ترکت میکنم ، تا هر سه راحت شویم …
من ، تو و رقیبم
من از قید تو ، او از قید من و تو از قید خیانت …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نامه اي خواهد رسيد از ناكجا آباد اما براي تو،

فقط براي تو،

شايد قصه اي باشد از اميد بي كران،تنها ايمان بياور به وجود پستچي مهربان آسمان!!!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گـاهـی وقـتـا
دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد
که زُل بـزنـی بـهـم
و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .

 
بالا