من آن شمعم که از سر تا به پا پیوسته می سوزد ................ من ان گویای خاموشم که لب از شکوه می دوزددر پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
من آن شمعم که از سر تا به پا پیوسته می سوزد ................ من ان گویای خاموشم که لب از شکوه می دوزددر پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
من آن شمعم که از سر تا به پا پیوسته می سوزد ................ من ان گویای خاموشم که لب از شکوه می دوزد
من آن مرغ اسیرم ناگزیرم ناگزیرم .................. برای تو بخوانم تا بمیرم تا بمیرمدانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
من آن مرغ اسیرم ناگزیرم ناگزیرم .................. برای تو بخوانم تا بمیرم تا بمیرم
من ندارم چون "تشکر" می روم "هستی " دگر ...................... دارم امّیدی که شام غم شود بر تو سحرمن نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
من ندارم چون "تشکر" می روم "هستی " دگر ...................... دارم امّیدی که شام غم شود بر تو سحر
هستی خانم...تشکرهام تموم شدن و برای تشکر از همراهیتون این یک بیت شعر رو فی البداهه سرودم و تقدیم شما می کنم![]()
ممنون از شعر بسیار زیباتون
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
در ره معبود ما از جان و دل بگذشته ایـم
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید............قفسم برده به باغی ودلم شاد کنید.....مـن کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند درگوشـم
![]()
در جوانی جان گرگت را بگیر!دست دعای ما همه در جیبها خم اند
آری چنین شد است که باران نمی زنـد.
(یه بخش از شعر بلنده)
راهم به سوی تو باشد دیگر ملال چیستدر جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیـر
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است..........ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است.راهم به سوی تو باشد دیگر ملال چیست
آینه ام که تو باشی دیگر خیال چیست
تویی مسافر و مقصد به سوی رفتن از اینجا!تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است..........ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است.
آورین!تویی مسافر و مقصد به سوی رفتن از اینجا!
من و نگاه به راه و همیشه گفتن از اینجا!
(فی البداهه)
مزن صلای سفر ، نشنود رقیب صدایت .................... که عمر و عهد جوانی ، یک عمر رفت به پایتآورین!
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم؟
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنم؟
مزن صلای سفر ، نشنود رقیب صدایت .................... که عمر و عهد جوانی ، یک عمر رفت به پایت
شعر فی البداهه از خودم با محوریت کلمه ی "سفر" که در شعر شما بود
تا تو نگاه می کنی، کارِ من آه کردن است *** ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟تارم دگر صدای شکستن گرفته است
بغضی میان منو ساز من سرازیر است
تا تو نگاه می کنی، کارِ من آه کردن است *** ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟
چقد خوبه این تاپیک، خوبیش اینه بدون سختی هر سری یه مطلع میشه گفت برا شروع شعرتیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت..........تا باز چه اندیشه کند رای صوابت.
چقد خوبه این تاپیک، خوبیش اینه بدون سختی هر سری یه مطلع میشه گفت برا شروع شعر
تمام این من خراب سهم تو
تمام حرف های ناب سهم تو
گناه یک نگاه تو سهم من
هرانچه مانده از ثواب سهم تو
انچنان مهر توام در دل وجان جای گرفت.....که اگر سر برود از دل واز جان نرودوفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گل ها پس از ما هم فراوان روید از گل ها
انچنان مهر توام در دل وجان جای گرفت.....که اگر سر برود از دل واز جان نرود
دیگر ای جان خبری از دل بیمارت نیست
نکند خواب به چشم دل شیرین زده اسـت!
تـو قلۀ خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیرممکن و تفسیر تو محال
قیصر امین پور
![]()
لبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
د بده
در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم
بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم
خاموش چو فانوس که در خویش خمیده است
پیچیده به خود با تن تا خورده نشستیـم
قیصر امین پور![]()
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند
وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند
د.....
ديدگان تو در قاب اندوهفُــــروغ فَــرُخـــــزاد
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
مي رميدي
مي رهيدي
يادم آمد كه روزي در اين راه
ناشكيبا مرا در پي خويش
ميكشيدی
ميكشيدی
![]()
یکروزشایددرتب توفان بپیچندت
آنروزباید ! راه صحرا را بلد باشی
گفتی نمیخواهی که دریا را بلدباشی
اماتوبایدخانه ی ما را بلدباشی
بندر همیشه لهجه اش گرمو صمیمی نیست
باید سکوت سرد سرما را بلد باشـی
چه آهنگی داشت این شعر...ديدگان تو در قاب اندوهفُــــروغ فَــرُخـــــزاد
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
مي رميدي
مي رهيدي
يادم آمد كه روزي در اين راه
ناشكيبا مرا در پي خويش
ميكشيدی
ميكشيدی
![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |