دیروز- یادت هست- ازامروزمی گفتمیـاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شـد
![]()
امروز می گویم که فردا را بلد باشی
گفتی :" وجود ما معمایی است...." میدانم
اما تو باید این معما را بلد باشی
دیروز- یادت هست- ازامروزمی گفتمیـاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شـد
![]()
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرددیروز- یادت هست- ازامروزمی گفتم
امروز می گویم که فردا را بلد باشی
گفتی :" وجود ما معمایی است...." میدانم
اما تو باید این معما را بلد باشی
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود..
دیدی ای دل که غم عشق دگر باد چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
نامدگان و رفتگان ، از دو کرانه ی زمان// سوی تو می دوند ، هان ای تو همیشه در میان[FONT="]درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن[/FONT][FONT="][/FONT] [FONT="]سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن[/FONT][FONT="][/FONT] [FONT="] [/FONT][FONT="][/FONT] [FONT="]اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،[/FONT][FONT="][/FONT] [FONT="]تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن[/FONT][FONT="][/FONT]
نامدگان و رفتگان ، از دو کرانه ی زمان// سوی تو می دوند ، هان ای تو همیشه در میان
نگاه ِمن پــِی معماری ِ نُوین ِ تنت
به کشف آمده تاریخ ِ باستانت را
رسیده تا کمرت گیسوان و می ترسم
میان ِ خرمن ِ مو گم کنم میانت را
به روز واقعه بردار ابروانت رابرای دلبری آماده کن کمانت را
می توان يک نيمه را از نيمه ی پر حدس زداگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند ..........به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند.می توان يک نيمه را از نيمه ی پر حدس زد
زيــــر و بـــم های تنت را زير چادر حدس زد
كاش می شد حالت خوشبختی ات را لااقل
پشت اين ديــــوار از سيمان و آجـــرحدس زد
گوشه ای كز كرد و با پرواز بر بال خيـال
جای جای بوسه ها را با تنفر حدس زد
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند ..........به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند.
دارم نگاه مـی کنم و حرص مـی خــــورم
امشب قشنگ تر شده ای - بيشتر نشو
کاری نکن که بشکنی اما شکسته ای
حالا شکستنی ترم از شاخـه های مو
موضــــوع را عـوض بکنيم از خودت بگو -
به به مبارک است :دل خوش - لباس نو
والـلـه کـه شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگـی بـه کــوه و بــیـابـانـم آرزوست
تو بخند و بخند و باز بخند، جای این اشک ها که می ریزم
خوب شد که تو زود فهمیدی گریه راه فرار خوبی نیست
عید امسال تنگ می چسبم به تن مهربان تنهایی
بی تو تکرار می کنم با خود : دل سیاستمدار خوبی نیست!
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه ی دلبــــــران دهندت باج
جانآ ، آمدی جانم به قربانت، ولی اینجا چرا
در محل کار ما را میکنی رسوا چرا
خوب من، محبوب من، گفتم همان پایین بمان
حرف من را کج شنیدی، آمدی بالا چرا
آمدی، در مقدمت شور قیامت شد بهپا
میزنی در را، بزن، آخر ولی با پا چرا؟؟
با کمال میل باید بگم نظرتون درسته !بنظرم کلمه جانا اضافی است...
احداث زمانه را چو پایانی نیست/ و احوال جهان را سر و سامانی نیست
چندین غم بیهوده به خود راه نده/ کاین مایه عمر نیز چندانی نیست
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با منبا کمال میل باید بگم نظرتون درسته !
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم کجا من؟!
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو عشق تو نیستم
من آن شعمعم که از سر تا به پا پیوسته می سوزد...........من آن گویای خاموشم که لب از شکوه می دوزدمزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
من آن شعمعم که از سر تا به پا پیوسته می سوزد...........من آن گویای خاموشم که لب از شکوه می دوزد
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنهارفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
واکرد درهای قفس را گفت مختاری
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
نگذار شام هجران مارا کند پریشان ................. جانا ز راه احسان با عاشقان وفا کن
شعر فی البداهه از خودم با وزن و قافیه ی شعر شما و در همان محتوی![]()
نمی گویم برایت شعر، آن جوری که می خواهی
نمی بینی در این آیینه منظوری که می خواهی
خودم فرهادم اما حیف! شیرین نیستی، تلخی
نمک دارم! ولی این نیست آن شوری که می خواهی
هر دمش با منِ دلسوخته لطفی دگر است ................... این گدا بین که چه شایسته ی انعام افتاد
یا بذار نیای، نباشی، بمیرم
یا بذار باشی، بیای، جون بگیرم
هنوزم با من غریبی می کنی
ساکتی، سردی، نجیبی می کنی
این منم که داره دیوونه میشه
جون و تن خراب و ویرونه میشه
در دایره ی قسمت ما نقطه تسلیمیمهر دمش با منِ دلسوخته لطفی دگر است ................... این گدا بین که چه شایسته ی انعام افتاد
در دایره ی قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسیاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |