در غمش هر شب به گردون پیک آهم میرسد
صبرکن، ای دل! شبی آخر به ما هم میرسد
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
"سعدی"
در غمش هر شب به گردون پیک آهم میرسد
صبرکن، ای دل! شبی آخر به ما هم میرسد
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
"سعدی"
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را ................. دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا[SUP]ای آفتاب آهسته تر بر بام قصرش زن قدم[/SUP]
ترسم صدای سایه ات خوابست بیدارش کند
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را ................. دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
هراینه لب شیرین جواب تلخ دهد .............. چنانکه صاحب نوشند ضارب نیش اندالهی سینه ای درد آشنا ده
غم از هر دل که بستانی به ما ده
هراینه لب شیرین جواب تلخ دهد .............. چنانکه صاحب نوشند ضارب نیش اند
تو کز محنت دیگران بی غمی ............ نشاید که نامت نهند آدمیدین و دل صد گوشه نشین داده به یغما
آن خال که بر کنج لبش گوشه نشین است
تو کز محنت دیگران بی غمی ............ نشاید که نامت نهند آدمی
تو را چه غم که یکی از غمت به جان آید ............ که دوستان تو چندان که می کشی بیش اندیار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت
ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشت
تو را چه غم که یکی از غمت به جان آید ............ که دوستان تو چندان که می کشی بیش اند
دلی دارم خریدار محبت ................ کز او گرم است بازار محبتدر میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیاردلی دارم خریدار محبت ................ کز او گرم است بازار محبت
لباسی بافتم بر قامت دل ............. ز پود محنت و تار محبت
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند ............... چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنندتکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار
ناج کاووس ربود و کمر کیخسرو
بدرود...
دلتنگ تر از پائیز، با بار شادی های محزونمهراینه لب شیرین جواب تلخ دهد .............. چنانکه صاحب نوشند ضارب نیش اند
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است .......... چو یار ناز نماید شما نیاز کنیددلتنگ تر از پائیز، با بار شادی های محزونم
در آب های گرم تابستان، آرام می رانم
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است .......... چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
اگر ز کوی تو بویی به من رساند باد .................. به مژده جان و جهان را به باد خواهم داددیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را ......... نیست گوشی که همی نشنود اوای تو را
اگر ز کوی تو بویی به من رساند باد .................. به مژده جان و جهان را به باد خواهم داد
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من ................ دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر مندیشب صدای تیشه، از بیستون نیامد .............. گویی به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من ................ دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
دل از من برد و روی از من نهان کرد ................. خدا را با که این بازی توان کردنیست در شهر نگاری که دل ما ببرد ............ بختم ار یار شود، رختم از اینجا ببرد
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد ............ بختم ار یار شود، رختم از اینجا ببرد
دل از من برد و روی از من نهان کرد ................. خدا را با که این بازی توان کرد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب .................. باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شددلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند/
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب .................. باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را ...........................دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ای که به دام تو اسیرم اسیر ...................... لذت دیوانگی از من مگیرآمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ............ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
ای که به دام تو اسیرم اسیر ...................... لذت دیوانگی از من مگیر
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است ................ شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل استره است و مردم اینجا رهگذارند
مبادا بر سرت پایی گذارند
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است ................ شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |