مشاعرۀ سنّتی

Mahdy.T

عضو جدید
دفتری گر بنویسند ز خوبان جهان
تو به سر دفتر خوبان جهان عنوانی

یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
 

a bahare68

عضو جدید
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را

اي دل ز غبار جسم اگر پاک شوي
تو روح مجردي بر افلاک شوي
عرش است نشينمن تو شرمت بادا
کايي و مقيم خطه ي خاک شوي!
 

آبـی

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دل به هر کس مسپار
یک عمر در این بادیه گشتم
لاف عاشقی را ز هزاران کس بشنیدم
لایق جام نگاهت فقط یک تن بود
آن کس که دلش با دل تو یک "رنگ" بود ...

« آبــــــــــی »
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شرمنده تشکرام تموم شده

دیشب جمال رویت تشبیه ماه کردم
تو به زماه بودی و من اشتباه کردم
 

آبـی

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شرمنده تشکرام تموم شده

دیشب جمال رویت تشبیه ماه کردم
تو به زماه بودی و من اشتباه کردم
دشمنتون شرمنده ...

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز
ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت

 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دشمنتون شرمنده ...

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز
ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
 

آبـی

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
 

آبـی

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیستحال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
 

آبـی

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد

دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد
وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد
خیام
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد
وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد
خیام
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد
وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد
خیام

در حلقه لنگانی می‌باید لنگیدن

این پند ننوشیدی از خواجه علیانه
مولانا
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا