heroo
عضو جدید
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گرددتا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد
چو یکدم با تو باشم دل از هر غم رها گردد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگزدوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی مارا عطشی دست داد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرددلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
خواهش میکنم ولی من دیگه باید باختو قبول کنم چون فعلا چیزی به ذهنم نمیرسهیاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
مرسی از همراهیت![]()
دفتری گر بنویسند ز خوبان جهانیاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
مرسی از همراهیت![]()
دفتری گر بنویسند ز خوبان جهان
تو به سر دفتر خوبان جهان عنوانی
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
یارم چو قدح به دست گیرداي دل ز غبار جسم اگر پاک شوي
تو روح مجردي بر افلاک شوي
عرش است نشينمن تو شرمت بادا
کايي و مقيم خطه ي خاک شوي!
دشمنتون شرمنده ...شرمنده تشکرام تموم شده
دیشب جمال رویت تشبیه ماه کردم
تو به زماه بودی و من اشتباه کردم
تا که بودیم نبودیم کسیدشمنتون شرمنده ...
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز
ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیستدر آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیستحال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یارتا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زنددیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد
وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد
خیام
دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد
وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد
خیام
هرکه نان از عمل خویش خورددر حلقه لنگانی میباید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجه علیانه
مولانا
دست از طلب ندارم تا کام من برآیدهرکه نان از عمل خویش خورد
منت حاتم طایی نبرد
دل می رود زدستم صاحب دلان خدا رادست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشقدل می رود زدستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا....!
تو غره بدن مشو که می نمی خوریای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشتتو غره بدن مشو که می نمی خوری
صد لقمه خوری که می غلام است آنرا!
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رودآتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
روز وصل دوستداران یاد بادترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |