نفس سرد
عضو جدید
وارث تمام اظطراب های من سلاممن که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
لیلی قشنگ خواب های من سلام
وارث تمام اظطراب های من سلاممن که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
وارث تمام اظطراب های من سلام
لیلی قشنگ خواب های من سلام
ما ز بالاییم و بالا می رویمما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما زدریاییم و در یا می رویم
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما زدریاییم و در یا می رویم
من به مرگم راضیم اما نمی آید اجل
بخت بد بین کز اجل هم ناز می باید کشید![]()
ماشقایق ها باران خورده ایم /سیلی ناحق فراوان خورده ایم/ ساقه ی احساسمان خشکیده است/ زخم هااز بادوطوفان خورده ایم/تاچه بوده تاکنون تقصیرمان/تاچه باشدبعدازاین تقدیرمان
نه راه است اینکه بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آرو بازم پرس تا خاک رهت گردم ...
من مست و تو دیوانه مارا که برد خانه ............. صدبار تو را گفتم ، کم خور دو سه پیمانه
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند ...
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش ............ بیچاره ندانست که یارش سفری بود
در دشت فلک به خوشه چینی
وز جوی سحر به سینه سایی ...
یارب نگاه کسی به کس آشنا مکن ........... گر می کنی کرم کن و از هم جدا مکن
نه هر که چهره برافروخت دلبری دارد
نه هر که آینه سازد سکندری داند...
مردم از درد و نمیایی به بالینم هنوز
مرگ خود میبینم ورویت نمیبینم هنوز
مردم از درد و نمیایی به بالینم هنوز
مرگ خود میبینم ورویت نمیبینم هنوز
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شده و جان نیز هم
ديدي اي حافظ که کنعان دلم بي ماه شد
عاقبت اشک غم و کوه اميدم آب شد
گفته بودي يوسف گم گشته باز آيد ولي
يوسف من تا قيامت همنشين چاه شد
در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن..................سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بوددزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی استکه اگر باز ستانند دو چندان گردد
در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن..................سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
دانی که چرا ز میوه ها سیب نکوست ............ نیمی رخ عاشق است و نیمی رخ دوست
دانی که چرا راز دل با تو نگویمتا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
دانی که چرا راز دل با تو نگویم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یادباد آن که چو آغاز سخن میکردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
اي غم ، تو که هستي از کجا مي آيي؟
هر دم به هواي دل ما مي آيي
باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |