یوسف گم گشده باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
یوسف گم گشده باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم .......... شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگرخمیده پشتان از آن جهت گشتند پیران جهان دیده
که در عالم خاک میجویند ایام جوانی را
آسمان بار امانت نتوانست کشیدخمیده پشتان از آن جهت گشتند پیران جهان دیده
که در عالم خاک میجویند ایام جوانی را
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانیرسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم .......... شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر بکوی فلان کن در آن زمان که تو دانی[/Q
یارم چو قدح به دست گیرد ......... بازار بتان شکست گیرد
رواق منظر چشم من آشیانه ی توست ......... کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توستراه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دوسه رسوای دگر
رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ بر تابراه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دوسه رسوای دگر
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس ....... کجاست دیر مغان و شراب ناب کجارقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ بر تاب
چه افتاد این سرما را که خاک در نمی ارزد
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کردرواق منظر چشم من آشیانه ی توست ......... کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین منست
تو کز محنت دیگران بی غمی ............. نشاید که نامت نهند آدمی
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین منست
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
دل سراپرده ی محبت اوست .... دیده آئینه دار طلعت اوستتا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کن
دل سراپرده ی محبت اوست .... دیده آئینه دار طلعت اوست
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدمتا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
نه در برابر چشمی نه غایب از نظری .......... نه یاد می کنی از من نه می روی از یاددردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کن
دل سراپرده ی محبت اوست .... دیده آئینه دار طلعت اوست
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند ........... چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنندتکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار
ناج کاووس ربود و کمر کیخسرو
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند ........... چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
دل برقرار نیست که گویم نصیحتیواعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند ........... چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
یکی درد و یکی درمان پسندد ............. یکی وصل و یکی هجران پسندددرازنای شب از چشم دردمندان پرس
تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی
یکی درد و یکی درمان پسندد ............. یکی وصل و یکی هجران پسندد
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس ........... توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کننددل برقرار نیست که گویم نصیحتی
از راه عقل و معرفتش رهنمون شوم
دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست................گر دردمند عشق بنالد ، غریب نیسترقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ بر تابچه افتاد این سرما را که خاک در نمی ارزد
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق ...... هر دم از نو غمی آید به مبارک بادمدر مذهب ما باده حلال است ولیکن
به روی تو ای سرو گل اندام حرام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
به روی تو ای سرو گل اندام حرام است
تا توانی دلی به دست آور ..... دل شکستن هنر نمی باشددردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست................گر دردمند عشق بنالد ، غریب نیست
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشتمشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس ........... توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |