در کار تو ز دست زمانه غمی شدمدل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
در کار تو ز دست زمانه غمی شدمدل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
تا توانی دلی به دست آور ..... دل شکستن هنر نمی باشد
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند .......... گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدندتو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا بکوی طریقت گذر توانی کرد
در کار تو ز دست زمانه غمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش .......... می سپارم به تو از چشم حسود چمنشدرونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
یار مفروش بدنیا که بسی سود نکرددرونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند .......... گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
زاهد پشیمان را ذوق باده در جام است ......... عاقلا مکن کاری کاورد پشیمانییار مفروش بدنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
درین سراچه بازیچه بغیر عشق مباز
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش .......... می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندیدزاهد پشیمان را ذوق باده در جام است ......... عاقلا مکن کاری کاورد پشیمانی
زمانه پندی آزادوار داد مرا ............ زمانه را چو نکو بنگری همه پند استیا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز
یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز
دیدی که رسوا شد دلم .......... غرق تمنا شد دلمزهر است عطای خلق هرچند که دوا باشد
حاجت زکه می خواهی جایی که خدا باشد
زمانه پندی آزادوار داد مرا ............ زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم مخوری .... بسا کسا که به روز تو آرزومند است
زهر است عطای خلق هرچند که دوا باشد
حاجت زکه می خواهی جایی که خدا باشد
دیدی که رسوا شد دلم .......... غرق تمنا شد دلم
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد ............ نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسدما مست صبوحیم زمیخانه توحید
حاجت به می و خانه خمار نداریم
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد ............ نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
ای همه ی هستی ام از آن تو .............. جان و دلم بسته ی پیمان تودر آسمان نه عجب گربه گفته حافظ
سرود زهره به رقص اورد مسیحا را
ای همه ی هستی ام از آن تو .............. جان و دلم بسته ی پیمان تو
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن .............. که ندارد دل من طاقت هجران دیدنوفا به قیمت جان هم نمیشود پیدا
فغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن .............. که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است ............ چو یار ناز نماید شما نیاز کنیدنیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است ............ چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
مغ بچه ای می گذشت راهزن دین و دل ............ در پی آن آشنا از همه بیگانه شددردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
مغ بچه ای می گذشت راهزن دین و دل ............ در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
قدم قدم پی من آمدی مشاعره کردی .......... کنون برفتی و روحم پر از مخاطره کردیدریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
مرسی از همراهیتون![]()
قدم قدم پی من آمدی مشاعره کردی .......... کنون برفتی و روحم پر از مخاطره کردی
شعر از خودم فی البداهه تقدیم به شما که منو همراهی کردین![]()
دارم چه شکایت ها از دست ستمکاران ........... ای کاش به پا خیزد از عدل تو غوغایییاد ایام جوانی جگرم خون می کرد ............. خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
دارم چه شکایت ها از دست ستمکاران ........... ای کاش به پا خیزد از عدل تو غوغایی
من عاشق رسوایم دل خسته و تنهایم ......... بر من نظری فرما جز دوست نمی خواهمیارب به خدای خداییت، وانگه به کمال پادشاهیت
از عشق به غایتی رسانم، کو ماند اگرچه من نمانم
من عاشق رسوایم دل خسته و تنهایم ......... بر من نظری فرما جز دوست نمی خواهم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |