تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان رایک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است
![]()
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان رایک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است
![]()
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
تويي آن گوهر پاكيزه كه در عالم قدس
ذكر خير تو بود حاصل تسبيح ملك
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ...... ون در آن ظلمت شب آب حیاتم دادندكسي كه مهر گل از دل نميتواند كند
به باغ خشك در ايام مهرگان چه كند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ...... ون در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دفتري گر بنويسند ز خوبان جهاندوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ...... ون در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
شمع را بايد از اين خانه برون بردن و كشتندر کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش
خیام
شمع را بايد از اين خانه برون بردن و كشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه ي مايي
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی ... سوختم ، سوختم این راز نهفتن تا کی؟در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش
خیام
ماه من تعجيل اگر دارد به رفتن باك نيستیک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر خاک شدیم
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران .. کز سنگ ناله خیزد روز وداع یارانماه من تعجيل اگر دارد به رفتن باك نيست
آري او عمر است و دارد عمر در رفتن شتاب
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران .. کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
دوش می امد و رخساره برافروخته بودتا کجا باز دل غمزده ای سوخته بودنفس باد صبا مشك فشان خواهد شدعالم پير دگرباره جوان خواهد شد
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم ..... بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشمدوش می امد و رخساره برافروخته بودتا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم ..... بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
تا چند بسته ماندن در دام خودفریبی ..... با غیر آشنایی ، با آشنا غریبی؟میخواستم از اسرار اظهار کنم حرفی
ز اغیار نترسیدم گفتم سخن سر بست
تا چند بسته ماندن در دام خودفریبی ..... با غیر آشنایی ، با آشنا غریبی؟
یاران، غمم خورید، که غمخوار ماندهام
در دست هجر یار گرفتار ماندهام
مردمی کرد و کرم لطف خدا داد بمن
کان بت ماه رخ از راه وفا باز آمد
دل بدزدی و زود بگریزی
ما بدانستهایم ننگ ترا
ای دل غمدیده حالت به شود دل بدمکن
وین سر شوریده بازآید بسامان غم مخور
روی ننمود یار چه توان کرد
نیست تدبیر کار، چه توان کرد؟
بر درش هر چه داشتم بردم
نپذیرفت یار، چه توان کرد؟
دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد ............ جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ی ویرانه ندارد
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟
ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش ............. ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را
ای دل، چو در خانهٔ خمار گشادند
مینوش، که از می گره کار گشادند
در خود منگر، نرگس مخمور بتان بین
در کعبه مرو، چون در خمار گشادند
دیوانگی نگر که من و یار چون دو چشم .............. همسایه ایم و خانه ی هم را ندیده ایم
دانه ای را که دل موری از آن شاد شود***************خوشی اش روز جزا تاج سلیمان باشدمانا که صبا کرد پریشان سر زلفینکز بوی خوشش نافهٔ تاتار گشادند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |