تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
تو بر من بگذری چون برق رخشان
منت چون رعد اندر پی خروشان
ز باران سرشک چشم "فایز"
بروید لاله چون فصل بهاران
تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
تو بر من بگذری چون برق رخشان
منت چون رعد اندر پی خروشان
ز باران سرشک چشم "فایز"
بروید لاله چون فصل بهاران
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدارنامدگان و رفتگان ، از دو کرانه ی زمان // سوی تو می دوند ، هان ای تو همیشه در میان
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خود پسندی جان من برهان نادانی بود
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار.....................بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل به زبان حال با او می گفت.............من همچو تو بوده ام مرا نیکو دار
دانی که چرا راز دل با تو نگویم
روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شوید گرد
بلبل به زبان پهلوی با گل زرد
فریاد همی کند که: می باید خَورد
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالمدانی که چرا راز دل با تو نگویم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یارم چوقدح بدست گیردیا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد تنهایی!
یارم چوقدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به در آیی!
یادباد آن که چو آغاز سخن میکردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منشای درد توام درمان در بسترناکامی
ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی!
شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کنیارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
یاد باد آن که به بالین تو شبهای درازشمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی!
امید است که منشور عشق بازی منیاد باد آن که به بالین تو شبهای دراز
پاسبان مردم چشم نگران بود مرا
امید است که منشور عشق بازی من
از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی!
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرایاد باد آن که چو میشد سرت از باده گران
دوش منت کش آن بار گران بود مرا
اهل نظردوعالم در یک نظر ببازند/آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟!
دایم گل این بستان شاداب نمی مانداهل نظردوعالم در یک نظر ببازند/
عشق است و داو اول برنقد جان توان زد
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخوردایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی!
روزی زسر سنگ عقابی به هوا خواستیوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
تو وطوبی و ما و قامت یارروزی زسر سنگ عقابی به هوا خواست
از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی زمین زیر پر ماست!
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزافتو وطوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست
تشکر از همراهیتون.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی!
روز خوبی داشته باشین!
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست...........از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
در دل باغ چه رازیست که در فصل بهاردوران هجردلبر و ایام عمر من ... آن هی طویل گردد و این مختصر شود
در دل باغ چه رازیست که در فصل بهار
باز از زردی پاییز نصیبی دارد
دلا از بی وفایان دست بردار
برو با نیک خویان کن سر و کار
که "فایز" از جفاهای زمانه
شده در دست مهرویان گرفتار
ره است و مردم اینجا ره گذارند
مبادا بر سرت پایی گذارند
دل مسوزان که ز هردل به خدا راهی هست ... هرکه را هیچ به کف نیست به دل آهی هست![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |