دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمشز دست شاهد نازک عذار عیسی دم................شراب و نوش و رها کن حدیث عادوثمود
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش؟
دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمشز دست شاهد نازک عذار عیسی دم................شراب و نوش و رها کن حدیث عادوثمود
دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش؟
دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش؟
مردی نبود فتاده را پای زدنشرمم کشد که بی تو نفس می کشم هنوز// تا زنده ام بس است همین شرمساری ام
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
شب خوش
یاد باد انکه ز ما وقت سفر یاد نکرد................به دواعی دل غمدیده ما شاد نکرد
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است // حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمی گیرد>>><<<زهر درمی دهم پندش؛ولیکن در نمی گیرددوش وقت سحر از غصه نجاتم دادن...............وندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمی گیرد
زهر درمی دهم پندش؛ولیکن در نمی گیرد
دنیا به مراد رانده گیر آخر چه!
و این نامه عمر خوانده گیر آخر چه
گیرم به مراد عمر ماندی صد سال
صد سال دگر بمانده گیر آخر چه
هرچند غرق بحر گناهم ز صد جهت.....................تا اشنای عشق شدم اهل رحمتم
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست>>><<<نان حلال شیخ زآب حرام مامی نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و مُل است و یاران سرمست
خوش باش دمی، که زندگانی این است
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست>>><<<نان حلال شیخ زآب حرام ما
شکنج زلف پریشان به دست باد مده>>><<<مگو که خاطر عشاق،گو،پریشان باشآن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست....هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
شکنج زلف پریشان به دست باد مده>>><<<مگو که خاطر عشاق،گو،پریشان باش
شیوه چشمت فریب جنگ داشت..........ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
مائیم و می و مطرب و این کنجِ خراب
جان و دل و جام و جامه پر دُردِ شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آسوده ز باد و خاک و از آتش و آب
بر سر آنم که گر ز دست برآید ............... دست به کاری زنم که غصه سر آید
دلا بی من چه میکردی تودرکوی حبیب من ... الهی خون شوی ای دل توهم گشتی رقیب من
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم // دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
الا یا ایها ساقی از آن روح اساطیری
بزن بر جانم اکسیری مس جانم طلا کردی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم ، سوختم این راز نگفتن تا کی
وحشی بافقی
دردمندم نه طبیبی نه پرستاری هستیاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
دردمندم نه طبیبی نه پرستاری هست
دلخوشم چون تو طبیب و تو پرستار منی
عاشقم سوخته ام هیچ مددکاری نیست
تو مددکار من عاشق و دلدار منی
یک روز ز بند عالم آزاد نِیَم
یک دم زدن از وجود خود شاد نیم
شاگردی روزگار کردم بسیار
در کار جهان هنوز استاد نیم
من از بيگانگان هرگز ننالم
كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد
دورات جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمه ساز عراقی هیچ است
هر چند در احوال جهان مینگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |