تخته ی عشق در نبشتم باز >>><<<در نبیس ای نگار تختهی ناز
تابراستاد،عاشقی خوانیم>>><<<روزکی چند،باز ناز و نیاز
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نی ای ای غافل نادان که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند
تخته ی عشق در نبشتم باز >>><<<در نبیس ای نگار تختهی ناز
تابراستاد،عاشقی خوانیم>>><<<روزکی چند،باز ناز و نیاز
دلتنگم وبا هیچ کسم میل سخن نیست /کس درهمه آفاق به دلتنگی من نیست
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نی ای ای غافل نادان که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند
دلتنگم وبا هیچ کسم میل سخن نیست /کس درهمه آفاق به دلتنگی من نیست
تا توانی دلی به دست آور... دل شکستن هنر نمیباشد
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
در دایره ئی کآمدن و رفتنِ ما است
آن را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجا است
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
دردا که کشت ما را شیرین لبی که میگفت/ من دادهام به عیسی انفاس جانفزا را
آن چیز که مفت است، فقط جان من و توست
حتی چُس فیل و پفک و چیپس گران است
یارانه نگیرید اگر چند بمیرید
در روز جزا اجر همه باغ جنان است
از فرط نخوردن چی کسی مرده ببم جان؟
دانید نخوردن چقدر پر هیجان است؟
ای کاش که سوراخ همه دوخته می شد
آن چاه بزرگی که مسمی به دهان است
یارانه نگیرید که چرک کف دست است
چرکی که پر از میکروب و آسیب و زیان است
این چرک ولی بهر فلانی شده نعمت
بابک همه جا در پی این چرک روان است
طی دو سه سالی شده در چرک شناور
دارایی او گُنده تر از حدس و گمان است
تا که عشقت مطربی آغاز کرد...گاه چنگم گاه تارم روز و شب
بی تواشک غم وحسرت همه مهمان من اند ... قدمی رنجه کن از مهر به مهمانی من
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر/ تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
روی زردی دارم اما کس نمیداند درستالا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار
روی زردی دارم اما کس نمیداند درست
آنچه با من عطر شالــی ارغوانی میکنـد
شال بلند اُزبکـــی از گُـــل به تن داری
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم ودر شرع نباشد گنهـش
شال بلند اُزبکـــی از گُـــل به تن داری
زیبایِ من که چشم های تُرکمن داری
یــار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین اسـت
![]()
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
یارب ان اهوی مشکین به ختن باز رساناهل کام و ناز را در کوی رندی جای نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی غمـی
![]()
یارب ان اهوی مشکین به ختن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است.......................دیگری گو برو نام من از یاد ببر
روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران // تا از دلم بشویی غمهای روزگاران
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من // تا چه شود، به عاقبت، در طلب تو، حال مننا کرده گنه در این جهان کیست بگو.....
وان کس که گنه نکرد چون زیست بگو........
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است.......................دیگری گو برو نام من از یاد ببر
سلاموه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من // تا چه شود، به عاقبت، در طلب تو، حال من
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من // تا چه شود، به عاقبت، در طلب تو، حال من
سلام
نرم نرمک می رسد اینک بهار!
خوش بحال روزگار!
خوش بهحالِ چشمهها و دشتها !
خوش بهحالِ دانهها و سبزهها
!خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز!
خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز
ز دست شاهد نازک عذار عیسی دم................شراب و نوش و رها کن حدیث عادوثمود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |