تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن ............ که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
ناله را هرچند می خواهم که پنهانی کشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم، فریاد کن
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن ............ که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
ای خوش ان روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
من همان روز زفرهاد طمع ببریدم >>><<<که عنان دل شیدا به کف شیرین داد
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
من همان روز زفرهاد طمع ببریدم >>><<<که عنان دل شیدا به کف شیرین داد
اجزای پیاله ای که در هم پیوست>>><<<بشکستن آن روا نمی دارد مست
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند//گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
اجزای پیاله ای که در هم پیوست>>><<<بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندین سرو پای نازنین از سردست>>><<<برمهر که پیوست وبه نام که شکست؟
تورا گرچه درمال افزایش است... به اندازه دانشت ارزش است
تـــا توانی رفع غم از خـــــاطـــری غمنــــاک کـن
در جهـان گریاندن آسان است، اشکـی پاک کن
نیست در شهـــــــــــر نگاری که دل ما ببـرد//بختــــــــم ار یار شود رختـــــــم از اینجا ببرد
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست ... چندی به پای رفتم وچندی به سر شدم.
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد// وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
دررفتن جان ازبدن گویند هرنوعی سخن... من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.![]()
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست//گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
دام نهاده می روی،مست زباده می روی>><<<مشت گشاده می روی،سخت کمان کیستی؟!
تنها نه همین دلبر من عهدشکن شد
با هر که دم از عشق زدم دشمن من شد
دام نهاده می روی،مست زباده می روی>><<<مشت گشاده می روی،سخت کمان کیستی؟!
تشویش وقت پیر مغان می دهند باز>>><<<این سالکان نگر که چه باپیر می کنندیکروز گرم نرمتر از موم گرفتی
امروز نه آنم ، نه همانم ،نه چنانم
یکروز اگر چنگ دلم ناله خوش داشت
امروز به ناخن مخراشش که خموش است
یکروز اگر نغمه گر شادی من بود
امروز پر از لرزه خشم است و خروش است
ای گل!تو به روی دلربایی مانی>>><<<وی می!تو زیار من به جایی مانیدانم چه شعرها که تو گفتی و او نگفت
یا از تو بیش گفت و نهان کرد نام را
اما اگر خدا و ترا پیش هم نهند
آیا تو خود کدام پسندی ، کدام را؟
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مراای گل!تو به روی دلربایی مانی>>><<<وی می!تو زیار من به جایی مانی
وی بخت ستیزه کار،هر دم بامن>>><<<بیگانه تری،به آشنایی مانی
آتش است این بانگ نای و نیست بادیار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرسآتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد!
سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج رواندارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شده ام بي سر و سامان كه مپرس
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنونسایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم!
ما چو ناییم و نوا در ما ز توستما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
ترسم که اشک در عم ما پرده در شودما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست!
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمترسم که اشک در عم ما پرده در شود
وین راز سربمهر به عالم سمر شود
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیمدر دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی !
سخت می ترسم به حیرت انتظارم بگذردیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |