در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زددل به آن غمزه ی خون ریز کشد جامی را ............. صید را چون اجل آید سوی صیاد رود
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زددل به آن غمزه ی خون ریز کشد جامی را ............. صید را چون اجل آید سوی صیاد رود
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس ......... کجاست دیر مغان و شراب ناب کجادر ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس ......... کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این رهِ دور را رسیدن بودی
کاش از پسِ صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امیدِ بر دمیدن بودی
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
مملکت را جان من ، آزاد کن ، آباد نه
زانکه آبادش کند آزادی ، ار آباد نیست
.
دعا کن به شب ، چون گدایان بسوزتنها ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک شیوه ی او پرده دری بود
ز دفتر فال امیدم چنان آمد که من جستمدعا کن به شب ، چون گدایان بسوز
اگر می کنی، پادشاهی به روز
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارمز دفتر فال امیدم چنان آمد که من جستم
ز قرعه نقش پندارم چنان آمد که من خواهم
مرا یاران سپاس ایزد کنند امروز کز طالع
به نام ایزد دل و یارم چنان آمد که من خواهم
مرا بر کعبتین دل سه شش نقش آمد از وصلشمرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
مائیم و می و مطرب و این کنج خرابمرا بر کعبتین دل سه شش نقش آمد از وصلش
زهی نقشی که این بارم چنان آمد که من خواهم
دلا سر بر زمین دار و کله بر آسمان افشان
که آن ماه کله دارم چنان آمد که من خواهم
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم غذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
دوش دیدیم که ملائک در میخانه زدندبگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز اتش درونم دود از کفن بر اید
دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد/ من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارددوش دیدیم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتی و به پیمانه زدند
دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد/ من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد
دایم گل این بستان شاداب نمیماند // دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
یارب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه جو گردی ز میان برخیزم
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر................به غیر گریه که آنهم به اختیارم نیست
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیارتا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده ست
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
زلیخااااا مرد از حسرت ک یوسف گشت زندانی.... چراعاقل کند کاری ک باز ارد پشیمانی
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کآنها که به جای اند نپایند بسی
و آنها که شدند کس نمی آید باز
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی//پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزمزلیخااااا مرد از حسرت ک یوسف گشت زندانی.... چراعاقل کند کاری ک باز ارد پشیمانی
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی//پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
من مست می عشقم هوشیار نخواهم شدمن نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم..............من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
درازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب من................ الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
نه از غیرت توان با غیر دیدش ................ نه از حیرت به روی او نظر کرد
رشته ای بر گردنم افکنده دوستدر غریبی و فراق و غم یار پیر شدم
ساغری می زکف تازه جوانی به من آر
رشته ای بر گردنم افکنده دوست
میکشد هر جاکه خاطرخواه اوست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |