من مست می عشقم هوشیار نخواهم شدمن نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم..............من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
من مست می عشقم هوشیار نخواهم شدمن نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم..............من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
درازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب من................ الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
نه از غیرت توان با غیر دیدش ................ نه از حیرت به روی او نظر کرد
رشته ای بر گردنم افکنده دوستدر غریبی و فراق و غم یار پیر شدم
ساغری می زکف تازه جوانی به من آر
رشته ای بر گردنم افکنده دوست
میکشد هر جاکه خاطرخواه اوست
لازمه ی عاشقیست رفتن و دیدن ز دورترک ما سوی کس نمی نگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال
لازمه ی عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم ، رخصت دیدار هست
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرستو را که حسن خدا داده است و حجله ی بخت
چه حاجت است که مشاطه ات بیاراید
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان شده ام ز او بی سر و سامان که مپرس
مرا خود با تو سرّی در میان هست .......... وگرنه روی زیبا در جهان هستسایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
مرا خود با تو سرّی در میان هست .......... وگرنه روی زیبا در جهان هست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم//یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست
شمع دل دمسازان بنشست چو او برخواست>>><<<وافقان زنظر بازان برخاست،چو اوبنشستترک ماکردی برو هم صحبت اغیارباش... یارما چون نیستی با هرکه خواهی یارباش.
تا به کی عاشق مهجور به امید وصال ......... بر سر کوی تو شاد آید و ناشاد رودشمع دل دمسازان بنشست چو او برخواست>>><<<وافقان زنظر بازان برخاست،چو اوبنشست
دلم جز مهر مهرویان،طریقی برنمیگیرد>>><<<زهر در میدهم پندش؛ولیکن در نمی گیردتا به کی عاشق مهجور به امید وصال ......... بر سر کوی تو شاد آید و ناشاد رود
دلم جز مهر مهرویان،طریقی برنمیگیرد>>><<<زهر در میدهم پندش؛ولیکن در نمی گیرد
یکی زشب گرفتگان ،چراغ بر نمیکند>>><<<کسی به کوچه سار شب در سحر نمیزند
دوست آن باشد که گیرد دست دوست ......... در پریشانحالی و درماندگی
یکی زشب گرفتگان ،چراغ بر نمیکند>>><<<کسی به کوچه سار شب در سحر نمیزند
قومی به جد وجهد نهادند وصل دوست>>><<<قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال .......... به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
قومی به جد وجهد نهادند وصل دوست>>><<<قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
دیدی که خون ناحق پروانه،شمع را>>><<< چندان امان نداد که شب را سحر کند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند .......... گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دیدی که خون ناحق پروانه،شمع را>>><<< چندان امان نداد که شب را سحر کند
انصاف نباشد که من خسته ی رنجور >>><<<پروانه ی او باشم او شمع جماعت
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را ............ دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
انصاف نباشد که من خسته ی رنجور >>><<<پروانه ی او باشم او شمع جماعت
یک شب آمد به وثاق من و آموخت مرا>>><<<جان هر صبح وسحر،همچو سحر،خندیدن
تو کز محنت دیگران بی غمی ......... نشاید که نامت نهند آدمی
نه در برابر چشمی نه غایب از نظری ......... نه یاد می کنی از من نه می روی از یادیک شب آمد به وثاق من و آموخت مرا>>><<<جان هر صبح وسحر،همچو سحر،خندیدن
یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مشاعره هم مگه رسم و آیین داره؟؟
من اولین بارمه که امدم تو بخش مشاعره.از این کار خیلی لذت میبرم.نمیدونستم اینجا آیین خاصی داره.
اگه منظورتونو بگید ممنون میشم.
چون ازتون تشکر نکردم ناراحت شدید؟؟
به هر حال من تازه وارد این باشکاه شدم از رسم و آیین اینجا چیزی نمیدونم.
شما به بزرگ واری خودتون ببخشید.خسته نباشید شبتون بخیر.![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |