درمحفل ما ومنم، محو صفیر هرصداانچنان مهرتوام در دلو جان جای گرفت
ک اگر سر برود از دل واز جان نرود....
نم خورده ساز وحشتم ، زین نغمه های ترصدا
درمحفل ما ومنم، محو صفیر هرصداانچنان مهرتوام در دلو جان جای گرفت
ک اگر سر برود از دل واز جان نرود....
تا چند کشم غصهٔ هر ناکس رامیازار موری که دانه کش است
که جان داردو جان شیرین خوش است....![]()
امدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشدتا چند کشم غصهٔ هر ناکس را
وز خست خود خاک شوم هر کس را
کارم به دعا چو برنمی آید راست
دادم سه طلاق این فلک اطلس را
امدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد
عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد
امدم تا از سر دلتنگییم گریه سختی در اغوشت کنم اما نشد
نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم عهد کردم تا فراموشت کنم اما نشددددد(سنتی بووووووووووووود....خخخخخخ)
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست![]()
هلالی از سر کویت وداع کرد و برفت
تا کی غمِ آن خورم که دارم یا نه
و این عمر به خوشدلی گزارم یا نه
پر کن قدحِ باده که معلومم نیست
این دَم که فرو بَرَم بر آرَم یا نه
هلالی از سر کویت وداع کرد و برفت
تو زنده باش که او را عزیمت عدم*ست
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم
پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم
خیزیم و دمی زنیم پیش از دم صبح
که این صبح بسی دمد که ما دم نزنیم
مرا حس غریبیست دراین واحه ی تردید
که طوبای یقین سوخت چوتاغ دل شیدام![]()
می زدهان تو کشیدن نکوستمانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا!
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم!
می زدهان تو کشیدن نکوست
جان زلبان تو مکیدن خوش است
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم[/QUOTمن به بعضی چهره*ها چون زود عادت می کنم
گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم
پـیــششان ســر بر نمی آرم، رعایــت می کنمE]
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم[/QUOTمن به بعضی چهره*ها چون زود عادت می کنم
گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم
پـیــششان ســر بر نمی آرم، رعایــت می کنمE]
محرم گنج تو گردیم چو پروانه شویم
ما چو افسانه دل بیسر و بیپایانیم
میتوان برداشت دل از خویش و شد از جان جدامحرم گنج تو گردیم چو پروانه شویم
ما چو افسانه دل بیسر و بیپایانیم
لیک مشکل میتوان شد از بر یاران جدا
صحبت یاران خوشست و الفت یاران خوشست
این دو با هم یارباید این جدائی آن جدا
ای ساربان اهسته ران
ارام جانم میرود
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم | / نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم |
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم / نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا چگونه با غرور خویش مدارا می کنم هر شب
مهتاب را به ویران رسم است نور دادنمرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم.
هر چیز که بشکند ز بها افتد و لیکمرا بشنو
تو که باغ ارزوهایم هستی
مرا دریاب تو که
هر لحظه ام پر از حضور سبزت شده
هر چیز که بشکند ز بها افتد و لیک
دل را بها و قدر بود تا شکسته است
تو را تا دل به خسرو شاد باشد
غریبی چون مَنَت کی یاد باشد
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
حافظ
تیری ک زدی بر دلم از غمزه خطا رفت.....تاباز چه اندیشه کند رای صوابت.....در گوش من چكيد صدايی كه نرم گفت:
درياست آسمان و در آن ناخدا "خداست"![]()
تیری ک زدی بر دلم از غمزه خطا رفت.....تاباز چه اندیشه کند رای صوابت.....
تو را که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت // تو حال تشنه ندانی که بر کناره جویی
یک سینه سخن به درگهن آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |