ماهم این هفته برون رفت وبه چشمم سالیستما نام خود ز صفحه دلها سترده ایم
در دفتر جهان ورق باد برده ایم
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
ماهم این هفته برون رفت وبه چشمم سالیستما نام خود ز صفحه دلها سترده ایم
در دفتر جهان ورق باد برده ایم
ماهم این هفته برون رفت وبه چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
میان شک و یقین پیر می شود بی توتارهای سر زلف تو چو پیوست بهم
داد اسباب پریشانی ما دست بهم
میان شک و یقین پیر می شود بی تو
دلی که طعمه زنجیر می شود بی تو
نیامدی که ببینی در این دیار غریب
غروب جمعه چه دلگیر می شود بی تو
زهرا خانم ببخشید من تشکرام تموم شد
مـا را گـلـي از روي تو چيـــدن نـگذارندوقت آن آمدکه در بزم وصالت جا کنم
دیده را از دیدن رویت ضیافت ها کنم
این چ حرفیه خواهش میکنم !
در این تلاطم آبی تویی بهانه پروازمـا را گـلـي از روي تو چيـــدن نـگذارند
چيدن که خيال است که ديدن نگذارند
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادنددر این تلاطم آبی تویی بهانه پرواز
وگرنه مرغک دل قید آشیانه نمی زد
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترادر این تلاطم آبی تویی بهانه پرواز
وگرنه مرغک دل قید آشیانه نمی زد
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما رادر کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را !
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییاگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
یا رب چه فتنه ای که به عهد تو روزگارای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدیدیا رب چه فتنه ای که به عهد تو روزگار
در گوشه ای نشسته و حیران فتنه است
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن استیا رب چه فتنه ای که به عهد تو روزگار
در گوشه ای نشسته و حیران فتنه است
شکارم کرد زلف او چو آتش سرخ رخ زانمتو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
تا چشم عشوه ساز تو مهمان فتنه استتا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است.
عاقا نوبت من بوووووود.... قبول نیس.....تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
معلوم من از عالم جانی است، چه فرمائیعاقا نوبت من بوووووود.... قبول نیس.....
اصل دیگه من نمیاااام....![]()
عاقا نوبت من بوووووود.... قبول نیس.....
اصل دیگه من نمیاااام....![]()
مازیاران چشم یاری داشتیممعلوم من از عالم جانی است، چه فرمائی
بر خنجر تو پاشم یا بر سرت افشانم
بر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم
در دامن تو ریزم یا در برت افشانم
مرا گوئی چه سر داری، سر سودای او دارممازیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه میپنداشتیم...
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردممازیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه میپنداشتیم...
مرا بر کعبتین دل سه شش نقش آمد از وصلشمرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
مرا بر کعبتین دل سه شش نقش آمد از وصلش
زهی نقشی که این بارم چنان آمد که من خواهم
دلا سر بر زمین دار و کله بر آسمان افشان
که آن ماه کله دارم چنان آمد که من خواهم
ریحان هر سفالی پیداست آن من کومیرسد روزی ک از من هم نماند غیر خاک
ان زمان بر تربتم گویی که ها یادش بخیر....
من اگر کامروا گشتمو خوش دل چه عجبریحان هر سفالی پیداست آن من کو
من دل سفال کردم ریحان چرا ندارم
خاقانیم نه والله سیمرغ نیست هستم
پس هست و نیست گیتی یکسان چرا ندارم
من اگر کامروا گشتمو خوش دل چه عجب
مستحق بودمو اینها به زکاتم دادند
در نو بهار باده ننوشد کسی چرامن اگر کامروا گشتمو خوش دل چه عجب
مستحق بودمو اینها به زکاتم دادند
نی کم سعادت است این کامد غم تو در دلدردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کـن
انچنان مهرتوام در دلو جان جای گرفتدر نو بهار باده ننوشد کسی چرا
می در پیاله زهد فروشد کسی چرا
مرغان چنین به شوق و بهاران چنین به ذوق
همراه بلبلان نخروشد کسی چرا
میازار موری که دانه کش استنی کم سعادت است این کامد غم تو در دل
چون دل سرای غم شد شادان چرا ندارم
تا خود پرست بودم کارم نداشت سامان
چون بی*خودی است کارم سامان چرا ندارم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |