دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من ........ دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت // متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من ........ دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت // متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
اگر ز کوی تو بوئی به من رساند باد ......... به مژده جان و جهان را به باد خواهم داد
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند // گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من ............ غباری از من خاکی به دامنت مفتاد
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد // سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
دست از طلب ندارم تا کام من برآید ............. یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
دیدی ای دل که غم عشق دگر با ر چه کرد
یکی درد و یکی درمان پسندد .... یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران ...... پسندم آنچه را جانان پسندد
دیدی ای دل که غم عشق دگر با ر چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
دارم چه شکایت ها از دست ستمکاران .......... ای کاش به پا خیزد از عدل تو غوغایی
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد
یک دل و یک جهت و یک رو باش
دوست آن باشد که گیرد دست دوست .......... در پریشان حالی و درماندگی
یک دل و یک جهت و یک رو باش
از دو رویان جهان یک سو باش
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا ......... تفقدی نکند طوطی شکر خا را
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در ترک پیمانه ،دلی پیمان شکن دارم
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
مهم زان نرگس فتّانه جادو ............. هزاران فتنه انگیزد ز هر سو
دردم از یار است و درمان نیز هم .......... دل فدای او شد و جان نیز همواعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند!
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارمدردم از یار است و درمان نیز هم .......... دل فدای او شد و جان نیز هم
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هوا داران کویش را چو جان خویشتن دارم
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت .......... ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
دیشب گله زلفش با باد همیکردمآن را که غمی چون غم ما نیست چه داند ....... کز شوق تو اش دیده چه شب ها گذراند
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
سال ها دل طلب جا جم از ما می کرد
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم .......... دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
دو عاشق متشابه سلوک را در عشق .......... یکی رساند به وصل و دگر به هجران دادسال ها دل طلب جا جم از ما می کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
دو عاشق متشابه سلوک را در عشق .......... یکی رساند به وصل و دگر به هجران داد
دو کشتی متساوی اساس را در بحر ............ یکی رساند به ساحل دگر به طوفان داددل داده ام بر باد، بر هرچه بادا باد........... مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
دل خراب من دگر خرابتر نمیشوددو کشتی متساوی اساس را در بحر ............ یکی رساند به ساحل دگر به طوفان داد
دل خراب من دگر خرابتر نمیشود
که خنجز غمت دگر خرابتر نمیزند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |