بیخیالشرمنده دوستم
تشکرام تموم شده
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت


تاسر زلف تو در دست نسیم افتادست............. دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
بیخیالشرمنده دوستم
تشکرام تموم شده
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت
تو نوشين لب ، ميان جمع خاموشي ولي چشـممبیخیال
تاسر زلف تو در دست نسیم افتادست............. دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تو نوشين لب ، ميان جمع خاموشي ولي چشـمم
ز هـــــر مـوج نگاه دلكِشـت پيغــام مي گيـــرد
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد/ قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شدداديم ز كف نقد جواني و دريغا ...............چيزي به جز از حيرت و حسرت نستانديم
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد/ قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
تــا بــرفــتــی نــشــدی از دل تــنــگــم بــیـرونداني ز چه غنچه خون كند چهره ز شرم .................زان روي كه كار او گل انداختن است
تــا بــرفــتــی نــشــدی از دل تــنــگــم بــیـرون
گـر چـه تـحـقـیـق نـدانـم کـه مـقـام تـو کـجاست
بــه رضــا از ســر کــوی تــو نــرفــتــم لــیــکـن
ره تـسـلـیـم گـرفـتـم چـو بـدیـدم کـه قضاسـت
ممنون از همراهیت
شب خوش![]()
تـا می صافست و وصل یار و کنج میکده
بی نیاز از خانقاه و کعبه و بتخانه ایـم
![]()
مازیاران چشم یاری داشتیم ............... خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است .......... دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
تو نیستی دلم از هر چه هست می گیرد
چه فرق می کند ای یار! بی تو، بود و نبود
امید نیست به فردا و صحبت خورشید
چهار سمت ، به دیوار می شود محدود
دیگر
به ادمها لبخند نزن
اگر هنوز
هم
باور داری
ادمها
بی رحم اند
اگر هنوز هم باور داری
کسی قابل اعتماد
و دوست داشتن نیست
به کسی لبخند نزن
اما میدانی
اگر
لبخندت را
از من
بگیری
دیگر
زندگی
را نمیخواهم
منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
تو همچون صبحی
من همچو شب
شاید
دلیل تمام نبودنهایت در کنارم همین باشد
من شبم و تو صبح
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی...مارا که تو منظوری خاطر نرود جایی...
![]()
ترا را که هر چه مراد است در جهان داری.......یار آمده بود بر سرِ مهر
بی مهریِ روزگار نگذاشت
"وفای قمی"
ترا را که هر چه مراد است در جهان داری.......
چه غم از حال ضعیفان ناتوان داری
یارم چو قدح به دست گیرد / بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت / کو محتسبی که مست گیرد
در مدرسه آدم با حق چو شدی محرم
در صدر ملک بنشین تدریس به اسما کـن
![]()
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
آتش از برق نگاهت ريختي بر جان من
خواستي تا در ميان شعله ها آبم کني
آتش از برق نگاهت ريختي بر جان من
خواستي تا در ميان شعله ها آبم کني
یاد وصال می کنم دیده پرآب می شود
شرح فراق می کنم سینه کباب می شود
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
· که چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس ............سریعتر
تا به کی در پرده دارم آه بی تأثیر راسـایه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توسـت
![]()
تا به کی در پرده دارم آه بی تأثیر را
از وداع آرزو پر می دهم این تیر را
__________________
یـارب این آتش که در جان من استآمدی چشم گشودی و خزانم کردی........... اولین شاعر چشمان وزانم کردی
لنگری از گنج مادون بستهای بر پای جان/ تا فروتر میروی هر روز با قارون خویشیـارب این آتش که در جان من است
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیـل
![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |