دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را .............. دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اهل نظردوعالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول برنقد جان توان زد
عشق است و داو اول برنقد جان توان زد
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را .............. دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اهل نظردوعالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول برنقد جان توان زد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد................... جز غم که هزار آفرین بر غم باد
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشم
سیلاب سرشک آمدوطوفان بلا رفت
روزگارست که گه عزت دهد گه خارداردتوبه کردم که دگر می نخورم در همه عمر............. بجز از امشب و فردا شب و شب های دگر
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندروزگارست که گه عزت دهد گه خاردارد
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد
شب مردان خدا روز جهان افروز استدلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
شب مردان خدا روز جهان افروز است
روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده است
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق.....ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوستتو همان به که نیندیشی به من و درد روانسوزم........... که من از درد نیاسایم که من از شعله نیفروزم
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق.....ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
تا نگرید طفلک حلوا فروش
دیگ بخشایش کجا آید به جوش
دست از طلب ندارم تا کام من برآید .....یا تن رسد به جانان یا جان تن برآیدشنیدم که چون قوی زیبا بمیرد.......... فریبنده زاد و فریبا بمیرد
دست از طلب ندارم تا کام من برآید .....یا تن رسد به جانان یا جان تن برآید
دل تمنا می کند تا من بسازم خانه ای................ عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای
شخصی همه شب بر سر بیمار گریستیا رب این نوگل خندان که سپردی به منشمیسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست!
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو........تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست............ حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آید..... دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب من................ الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن.............منم که دیده نیالوده ام به بد دیدننه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت ......دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم
ندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی ......... جهان و هرچه در او هست صورت اند و تو جانیمنم که شهره شهرم به عشق ورزیدن.............منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
ندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی ......... جهان و هرچه در او هست صورت اند و تو جانی
شب است و شمع و شراب و شیرینییارب این نوگل خنذان که سپردی به منش.............. میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
یکــــی درد و یکـــی درمون پسندد ........................... یکـــی وصل و یکی هجرون پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجرون ......................پسنـــدم آنچـــه را جـــانون پسندد
بابا طاهر
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس................ که چنان ز او شدهام بیسر و سامان که مپرس
سالها رفت وزیادم نرود دوست هنوز
تا چه کردم ک مرا دشمن جان اوست هنوز..
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیمزلف بر باد مده تا ندهی بر بادم .................... ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |