در آرزوی بوسه کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم |
در آرزوی بوسه کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم |
در آرزوی بوسه کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم
مارا شب وصل چه حاصل ، كه تو از ناز
تا بند قبا باز كني ، صبح دميده است
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ی عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم ... |
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدندمرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
دل حزین هلالی ز درد هجران سوختدوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
تنها نه من از واقعهٔ عشق خرابمدیدی دوباره
درخت و سایه به هم رسید.
دیدی دوباره
خورشید و خیابان به هم رسید
نق نزن نومید گرامی من!
دنیا پر از فرصت حرف و اتفاق و آدمیست
تنها نه من از واقعهٔ عشق خرابم
مجنون هم از این واقعه رسوای جهان بود
امروز نشد نام و نشان دل من گم
تا بود دل گم شده بی نام و نشان بود
دی بود گمان کز غمت امروز بمیرم
امروز یقین ست مرا هرچه گمان بود
در عشق ، آن که یک سره دل باخت ... برده است
در این قمار ، صحــبتی از اشتباه نیست
من نمی*دانم که این خشم تو را تقریب چیست؟تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
من نمی*دانم که این خشم تو را تقریب چیست؟
خود بگو آخر که بی*تقریب رنجیدن چه بود؟
دوش در کویت به بیماری فکندم خویش را
تا نگویندم که شب تا روز نالیدن چه بود؟
معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردمدیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندر این کار دل خویش به دریا فکنم
معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم
پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارممرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی
چرا ملالت رند شراب خواره کنم
تمام ناتمام من با تو تمام میشود / شاعر بینام و نشان صاحب نام میشودمیازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
در شبان غم تنههایی خویشتمام ناتمام من با تو تمام میشود / شاعر بینام و نشان صاحب نام میشود
تمام ناتمام من با تو تمام میشود / شاعر بینام و نشان صاحب نام میشود
در شبان غم تنههایی خویش
عابر چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است |
تو را چه وسوسه از عشق باز میدارد؟
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
تو را چه وسوسه از عشق باز میدارد؟
تو را چه میرسد ای آفتاب پاک اندیش؟
ز من چگونه گریزی
تو و گریز از خویش؟
به سوی عشق بیا
وارهان از تشویش
شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی شهریار |
یا رب این نو گل خندان کخ سپردی به منش/میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی
شهریار
یا رب این نو گل خندان کخ سپردی به منش/میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
یا رب این نو گل خندان کخ سپردی به منش/میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد |
شهــــید نیستم !
امـــــا تو
کوچـــــه های خود را
به پاس اینـــــهمه سرگشتگی ...
به نامـــــم کن !!
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم |
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
نهشهــــید نیستم !
امـــــا تو
کوچـــــه های خود را
به پاس اینـــــهمه سرگشتگی ...
به نامـــــم کن !!
معشوق منمن آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
همیشه در گریز و در گدازم
نمی مانم به یک جا بی قرارم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |