مشاعرۀ سنّتی

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک ره ای آتش به فریاد سپند من برس
در گره تا چند بندم ناله و فریاد را؟

"صائب تبریزی"
این که با ما ستمت کم نشود باکی نیست

کوشش ما همه این*ست که افزون نشود


گر به سرمنزل لیلی گذری، جلوه*کنان

نیست ممکن که تو را بیند و مجنون نشود
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
این که با ما ستمت کم نشود باکی نیست

کوشش ما همه این*ست که افزون نشود


گر به سرمنزل لیلی گذری، جلوه*کنان

نیست ممکن که تو را بیند و مجنون نشود
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد // سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر

راه و رسم عاشقي را شاعران دانند و بس

آنچه را بر دل نشيند بر زبان رانند و بس


 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک دو روزی می گذارد یار من ، تنها مرا

وه ! که هجران می کشد امروز یا فردا مرا.
.
آنكه بر سينه خود سنگ وفا ميزد كو؟
آنكه در مهـر و وفـا طعنه به ما ميزد كو؟
آنكه ميگفت منم همـدم هر روز و شبت
روز و شب قصه پاكي و وفا ميزد كو؟


 

gelayor14

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درک این فاصله ها ، دشوار است

آن زمانی که سخن ، از یار است

تن زار مرا هر دم رقیب آزرده می سازد
چنین باشد بلی چون چشم سگ بر استخوان افتد

هلالی آن چنان در عاشقی رسوای عالم شد
که پیش از هر سخن افسانهٔ او در میان افتد
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
تن زار مرا هر دم رقیب آزرده می سازد
چنین باشد بلی چون چشم سگ بر استخوان افتد

هلالی آن چنان در عاشقی رسوای عالم شد
که پیش از هر سخن افسانهٔ او در میان افتد

دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من // گر از قفس گریزم، کجا روم کجا من؟
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی


یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
یارب به کمند عشق پا بستم کن
از دامن غیر خودتهی دستم کن
یکباره زاندیشه عقلم برهان
وزباده صاف عشق سر مستم کن
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
یارب به کمند عشق پا بستم کن
از دامن غیر خودتهی دستم کن
یکباره زاندیشه عقلم برهان
وزباده صاف عشق سر مستم کن


نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد // بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد // بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم

نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم

ابروی یار در نظر و خرقه سوخته

جامی به یاد گوشه محراب میزدم
 

R.N.Z

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم

نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم

ابروی یار در نظر و خرقه سوخته

جامی به یاد گوشه محراب میزدم

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تورا دیدم و بیمار شدم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا