alisaadaty
عضو جدید
در سرم عشق تو سودایی خوش است
در دلم شوقت تمنایی خوش است
در دلم شوقت تمنایی خوش است
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمیارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
دلم گرفته از این روزهای بی لبخند
از این دقایق غمگین دست و پا در بند
می توانی ادعا کنی که هست
می توانی ادعا کنی که نیست
عشق بود آن شکوه بی نظیر
باز هم سوال می کنی که چیست؟
تا دم از شام سر زلف تو هرجا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
تو چو شمعی و جهان از تو چو روزتیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه تدبیـــــــــــــر کند رای صوابت
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیمتو چو شمعی و جهان از تو چو روز
من چو پروانه ی جانباز امشب
من و هم صحبتی اهل ریا دورم بادمردم بیگانه را یارای دیدار تو نیست
خفته ای چون روشنایی گرچه در آغوش چشم
سیرم از زرق فروشی و نفاق/ عاشقی محرم اسرار کجاستمن و هم صحبتی اهل ریا دورم باد از گرانان جهان رطل گران ما را بس
تو را من چشم در راهم شباهنگامسیرم از زرق فروشی و نفاق/ عاشقی محرم اسرار کجاست
تو را من چشم در راهم شباهنگام
تا باز روح قدسی حافظ مد د کند
دم می زدم که کار مسیحا کنم ولی...
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح / هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
آن همه غوغای روز رستخیز
از مصاف غمزه ی جادوی اوست
تـو را كه هرچه مراد است در جهان داري/ چـه غم ز حال ضعيفـان نـاتوان داري
دست از طلب ندارم تا کام من برایدیاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود ...
دل جزء کوچکی است برای رها شدن
وقتی که ذره ذره ی تنت مبتلا شده
هر آنکس که دارد خوش و رأی و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین ...
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانیت کننند
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین / خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا رایوسف به این رها شدن از چاه دل نبند
این بار می برند که زندانیت کنند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |