دوشم ز بلبلي چه خوش آمد كه مي سرود
گل گوش پهن كرده ز شاخ درخت خويش ...
شوق روی چو آفتاب تو بود
کاسمان را در انقلاب انداخت
دوشم ز بلبلي چه خوش آمد كه مي سرود
گل گوش پهن كرده ز شاخ درخت خويش ...
شبی گریم شبی نالم ز هجرت داد از این شب ها
به شب های غمت درمانده ام فریاد از این شب ها
از لب تو فرید آبی خواست
در دلش آتش عذاب انداخت
تو کز محنت دیگران بی غمی ... نشاید که نامت نهند آدمی
ياد باد آن كه زما وقت سحر ياد نكرد
به وداعي دل غمديده ما شاد نكرد....
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
پارسا جون؛ متأسفانه تشکر هام تموم شده. بهتره ادامه ندم. ممنون از تو
از جاه غشق و دولت رندان پاکبازحالا هدف كه تشكر نيست، ولي با ادامه ندادن موافقم، چون هم خوابم مياد، هم اون هفته امتحان دارم، هم فردا مناظره+واليبال ......
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا ....
از جاه غشق و دولت رندان پاکباز
پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم
میرفت نهفته بر لب بام
نظاره کنان ز صبح تا شام
(تا مجنون را چگونه بیند/ با او نفسی کجا نشیند...)
مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم
من که یک عمر به دنیا بودم ... با شما بودم و تنها بودم
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی...
ما را بدلق مرقع مبین و خوار مدار/ که باده نشعه دهد آنچه در صفات بود
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
مگــرش صحبت دیـریـن من از یـاد برفت
ای نسیــم سحـری یـــاد دهش عهـد قدیــم...
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم
مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی / دعایی گر نمیگویی به دشنامی عزیزم کن
نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد
تذرو طرفه من گیرم که چالاک است شاهینم
مرا به علت بیگانگی ز خویش مران .... که دوستان تو چندان که می کُشی بیش اند
دلا دیدی که خورشید از شب سرد / چو آتش سر ز خاکستر برآورد
دل از من برد و روی از من نهان کرد ... خدا را با که این بازی توان کرد
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن / وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
در این خمار کسم جرعه ای نمیبخشد
ببین که اهل دلی در میان نمیبینم
من بی دل و دستارم در خانه خمارم/ یک سینه سخن دارم این شرح دهم یا نه
همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي
كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستي...
یک شبی مجنون به خلوتگاه ناز ... با خدای خویشتن می کرد راز
ز زلفت زنده میدارم صبا انفاس عیسی را
ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |