یا رب سببی ساز که یارم به سلامتبوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
باز آید و برهاندم از بند ملامت
یا رب سببی ساز که یارم به سلامتبوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
یا رب سببی ساز که یارم به سلامتترا كه ديده ز خواب و خمار باز نباشد
رياضت من شب تا سحر نشسته چه داني؟
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
تابیدن افتاب
در این سرزمین
ممنوع هست
اخر افتاب را دیگر نمیشود دید
وقتی همه جا تو هستی
تحقیق را به ما و من افتاده اختلافیارب آن کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف
در هیچ حال با نفس آیینه نیست صاف
هم صحبتان به بازی شطرنج سرخوشند
تا نگذرد مزاج نفاق از سر مصاف
تنگ شد از غم دل جای به منفکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دیدعشقرا زیر باران باید جست
تنگ شد از غم دل جای به من
یکدل و اینهمه غم؟وای به من
ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو
تاخروش خفته را از دل برآرم چاه کو؟
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
دوست دارم بروم سربه سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یار تویی غار تویی عشق جگر خوار تویی.........................یار مرا غار مرا خواجه نگه دار مرا
اگر روزی رسد دستم به دامانت
تو معبود منی ، بگذار داد از دل بگیرم
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم//نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ[SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0]
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم[/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE]
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم//نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ
ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا! ای فلک! ای طبیعت!
شام تاریک ما را سحر کن
نالهٔ عاشق، ناز معشوق
هر دو دروغ و بیاثر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یکی پرسید از سقراط، کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را
اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی
که گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی را
ای شمع لاف پاکی دامن چه میزنی؟
پروانه ات برهنه در آغوش میکشد
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟
ناله من اثری در دل صیاد نکرد
پروبالم نگشود از قفس آزاد نکرد
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را,
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اینکه هرسو میکشم باخود مپنداری تن است
گور گردانست و در او آرزوهای من است
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |