دانی که چرا راز نهان با تو نگویم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
دانی که چرا راز نهان با تو نگویم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
تو را مگر به تو نسبت کنم به جلوه ی ناز
که در تصور از این خوب تر نمی آید
درد ما را نیست درمان ، الغیاث
هجر ما را نیست هجران، الغیاث
من که در هیچ مقامی نزدم خیمه ی انسثاقبا بخت چنین خواست که من خوار شوم
تا به کوهش برسم طالع بهتر گیرم
سرم به دنیا و عقبی فرو نمیروددرد عشقي كشيده ام كه مپرس داغ هجري چشيده ام كه مپرس
سحر کرشمه چشمت به خواب میدیدم...زهی مراتب خوابی که به ز بیداریستدرد عشقي كشيده ام كه مپرس داغ هجري چشيده ام كه مپرس
تو در متن جنون جا ميگرفتي ... به دندان مشك خود را ميگرفتي ... سپاه سايهها از پا ميافتاد ... تو با دستان خود پاميگرفتي .سحر کرشمه چشمت به خواب میدیدم...زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست
تو در متن جنون جا ميگرفتي ... به دندان مشك خود را ميگرفتي ... سپاه سايهها از پا ميافتاد ... تو با دستان خود پاميگرفتي .
روزگاریست که ما را نگران میدارییوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور...کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
يكي افسانه اينده ميخواند/ كه شادي بيشر خواهي ازين راندروزگاریست که ما را نگران میداری
مخلصان را نه به وضع دگران میداری
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان....وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسانروزگاریست که ما را نگران میداری
مخلصان را نه به وضع دگران میداری
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را...دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارايكي افسانه اينده ميخواند/ كه شادي بيشر خواهي ازين راند
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدنيكي افسانه اينده ميخواند/ كه شادي بيشر خواهي ازين راند
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم...جرس فریاد میدارد که بربندید محملهاآه عمريست كه ويران شدهام ساكت و سرد و پريشان شده ام
من ان شيرم كه شيرينم به خنجير/به گردن بر نهاد از زلف زنجيرمن آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سرسازش ندارم
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانهمرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم...جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم...جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
میازار موری که دانه کش است،که جان دارد و جان شیرین خوش است
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا،بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چراتا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم / بعد از تو روا باشد نقض همه پيمانها
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی...دست دعا برآرم و در گردن آرمتالا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها...که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاآمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا/بي وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
از دم صبح ازل تا آخر شام ابدتا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم / بعد از تو روا باشد نقض همه پيمانها
آن را که چنين دردي از پاي دراندازد / بايد که فروشويد دست از همه درمانهامحراب ابرویت بنما تا سحرگهی...دست دعا برآرم و در گردن آرمت
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها...که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
دل محرم بود چون تختهء خاك/ بر او دستي زني حالي شود پاكاز دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را....به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا راآن را که چنين دردي از پاي دراندازد / بايد که فروشويد دست از همه درمانها
که گفت بر رخ خوبان نظر خطا باشددل محرم بود چون تختهء خاك/ بر او دستي زني حالي شود پاك
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |