مشاعرۀ سنّتی

EhsanCh

Server Administrator
مدیر کل سایت
داد از این تنهایی و داد از این شهر شلوغ
تا به کی ای بی وفا تا به کی خواهی دروغ
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
احسان -چ جان !
بابا هرچی فکر کردم اولش غ نمیاد!!
آخر شبی توهم زدی به ما ها!!
نمیشه از مسرع دومش غ باشه؟:cry::whistle:
 

EhsanCh

Server Administrator
مدیر کل سایت
[SIZE=-1]غروب پاییزه........ دلم غم انگیزه... چشم فلک نم نم اشکاشو می ریزه.
ای آسمون من هم دلم پر درده. مثل تو غمگینه از زندگی سرده
;)
[/SIZE]
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرچه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی...
که بداند غم تنهایی و دلتنگی ما....
 

ساغر777

عضو جدید
از آن انگشت نماي روزگارم
كه دور افتاده از يار و ديارم
نزونم قصد جان كردن بناحق
بجز بر سر زدن چاره ندارم
 

ساغر777

عضو جدید
مرا نه سر نه سامان آفريدند
پريشانم پريشان آفريدند
پريشان خاطران رفتند در خاك
مرا از خاك ايشان آفريدند
 

booghbooghabbasy

عضو جدید
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست می دیدیند

چهارم ابتدایی;)
 

aynaz

عضو جدید
اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم
جواب تلخ مي‌زيبد لب لعل شکرخا را
 

مونا

عضو جدید
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده گزند مباد

سلامت همه آفاق در سلامت توست

به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
 

ar ebrahimzadeh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که چه ها می کشی از دست گل نسرینی

"شهریار ملک سخن"
 

sshhiimmaa

عضو جدید
امشب ز غمت ميان خون خواهم خفت
وز بستر عافيت برون خواهم خفت
باور نكني خيال خود را بفرست
تا در نگرد كه بي تو چون خواهم خفت
 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز



هر چند که رنگ و بوی زيباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا








 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود
 

sshhiimmaa

عضو جدید
دمي با غم به سر بردن جهان يكسر نميارزد
به مي بفروش دلق خود كز اين بهتر نمي ارزد
 

hamid_61

عضو جدید
ديدي آن يار كه بستيم صد اميد در او

چون به خون دل ما دست گشود اي ساقي

بس كه شستيم به خوناب جگر جامه ي جان

نه ازو تار به جا ماند و نه پود اي ساقي
 

aynaz

عضو جدید
در آستان مرگ که زندان زندگيست
تهمت به خويشتن نتوان زد که زيستم
پيداست از گلاب سرشکم که من چو گل
يک روز خنده کردم و عمري گريستم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا