sshhiimmaa
عضو جدید
دلم سوزد به سرگرداني ماه
كه شب تا صبح پويد اين همه راه
سحر خواهد در اميزد به خورشيد
نداند چون كند با بخت كوتاه
كه شب تا صبح پويد اين همه راه
سحر خواهد در اميزد به خورشيد
نداند چون كند با بخت كوتاه
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
.....بقیشو بلد نیستم
شبی در خواب دیدم شاعرانه
که مادر شوهرم رفت از زمانه
این یه شعریه که خودم گفتم
ای ساروان.. آهسته ران.. کارام جانم می رودهر که را خوابگه آخر مشتي خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشي ايوان را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |