من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفاییدر آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک پای تو باشم
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفاییدر آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک پای تو باشم
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشتمژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن
که هنوز وصله دل دو سه بخیه کار دارد
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود...
دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
در دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهر آیینم
مصلحت اندیش دل خویش باش
چشم بصیرت نگشایی چرا؟
آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
نیلگون چشم فریب انگیز رنگ آمیز تو
چون سپهر نیلگون، دارد سر افسونگری
از غم رویت، به سان شاخه ی نیلوفرم
ای ترا چشمی به رنگ شعله ی نیلوفری
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دلم به بهانه ندیدنت گریست
بگذار بگرید و بداندهر چه خواست همیشه نیست . . .
تاتونگاه میکنی کار من اه کردن است ای بفدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سایهی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
نگذرد بر من شبی، کز داغ روزافزون ننالم
همچو«نی» لبریز دردم چون نسوزم، چون ننالم؟
بر من از بیداد گردون صبح شادی، شام غم شد
چون کنم؟ گر صبح و شام از گردش گردون ننالم
ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند
ونه زان مفلسکان که بز لاغر گیرند
ما از آن سوختگانیم که در حسرت سوز
آب حیوان بهلند و پی آذر گیرند
دوش از جناب هاتف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
دلاخو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
دوستت دارم و دانم که توئی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده صیدو صیاد رفته باشید
دوش با من گفت پنهان کار دانی تیز هوش
کز شما پنهان نشاید داشت راز می فروش
گفت آسان گیر بر خود کار ها، کز روی طبع
سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در آن خطری نیست که نیست
تب این دردتنهایی، مرا در بر گرفته
کجایی ماه عالم ،غمم از سر گرفته
هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد بعشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |