تو خاموشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین:
بهار آمده
از نسیم خاردار گذشته
حریق شعله ی گوگردی ِ بنفشه چه زیباست!
دلم گرفته است
دلم عجیب گرفته است
به ایوان می روم و انگشتان خود را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
کسی مرا به افتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به مهمانی کنجشک ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرده مردنی است
در اتاقی که از این دنیا نیست میروم تا به فرا
در اتاقی که فقط تنهاییست میروم پیش خدا
میدوم در پی یک نور که گاه دیدمش عاشق و دلداده ی راه
داشت میرفت چو یک تازه به درگاه یه شاه
میشوم همدم او تا ته راه تا رسیدن به خود قله ی ماه
عاقبت همچو یکی خسته ی راه می نشینم به روی هاله ی ماه