روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد
باران که بند آید از این خانه می روم!
می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد
باران که بند آید از این خانه می روم!
می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود
دل است دیگر...
بگذارد بگرید
تا بداند هر آنچه خواست
داشتنی نیست..
تا کی به اشک دیده ی من خنده می کنی
مانند آفتاب به اشک روان برف
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد
باران که بند آید از این خانه می روم!
رسم عاشق شدنش اموخت.
و ای کاش نمی ساخت... نمی دمید... و نمی اموخت.
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز کنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
دوستت دارم خموش خسته جان
باز هم لغزید بر لبهای من
تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب
در خطوط چهره اش نا گه خزید
سایه های حسرت پنهان او
وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن ..
به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد ..
نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم ..
گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد...
...دل به كف عشق هر آنكس سپرد
جان به در از وادی محنت نبرد
زندگی افسانه محنت فزاست
زندگی یك بی سر و ته ماجراست
غیر غم و محنت و اندوه و رنج
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوزجانا به جان رسید ز عشق تو کار ما
دردا که نیستت خبر از روزگار ما
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
و به هنگام نیایش سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
مجو آزار آن بی دل که از سودای وصل تو
دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را
اشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا دل به مهرت داده ام در بحر فکر افتاده ام
چون در نماز استاده ام گویی به محراب اندری
یار من کیست ای بهار سپید ؟
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست ای بهار سپید
دشت بی تاب شبنم آلوده
هی راه میرود وسط مغز من مدام
شاعر قضیه ای که به معنای خاص ......عام
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
"رحمت رساد شیخ اجل را " ........که بوسه مان
از باب "عشق و شور " گلستان شروع شد
در ره عشق که سیل بلا نیست گذار
کرده ام خاطر خود را بتمنای تو خوش
شبها و روزهای خیابان و کوچه را
هی گریه گریه ... اشک عزیزم بگو چرا
شبها و روزهای خیابان و کوچه را
هی گریه گریه ... اشک عزیزم بگو چرا
file:///E:/Sara/sss/okhoooo/37870-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA-%D9%81%D8%B1%D8%AE%D8%B2%D8%A7%D8%AF_files/icon1.png
ای رن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو مجو هرگز
او معنی عشق را نمیداند
راز دل خود به او مگو هرگز .............
زورم به جسم پست خودم هم نمیرسه
حالم شبیه" زنده به گور" "هدایته"
هر زمان موج میزنم در خویش
می روم میروم به جایی دور
بوته گر گرفته خورشید
سر راهم نشسته در تب نور
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |