g h A s E d A k
عضو جدید
کهن جامه ی خویش پیراستن
به از جامه ی عاریت خواستن
سعدی
ناصح به طنز گفت حرام است می مخور
گفتم به چشم و گوش به هر خر نمی کنم
کهن جامه ی خویش پیراستن
به از جامه ی عاریت خواستن
سعدی
ناصح به طنز گفت حرام است می مخور
گفتم به چشم و گوش به هر خر نمی کنم
ناصح به طنز گفت حرام است می مخور
گفتم به چشم و گوش به هر خر نمی کنم
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد[/FONT] |
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
دل دوستان جمع بهتر که گنج
خزینه تهی به که مردم به رنج
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینیاز بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یاد باد آن که چو میشد سرت از باده گراناب را گل نکنیم شاید این اب روان برود پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرندآسایش دوگیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
یادرویت کی گذارد راحتم
درهوایت رفته ای جان طاقتم
بی تو بودن جان بسی مشکل بود
برسرم سالی رود هرساعتم
اگر به سویت این چنین دویده اممگذار مرا به ناز اگر چند
خوب آید ناز نازنین را
منمای همه جفا گه مهر
چیزی بگذار روز کین را
اگر به سویت این چنین دویده اماگر به سویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بروصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتراز خیال تو
اگر به سویت این چنین دویده اممگذار مرا به ناز اگر چند
خوب آید ناز نازنین را
منمای همه جفا گه مهر
چیزی بگذار روز کین را
اگر به سویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بروصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتراز خیال تو
ای که دستت میرسد کاری بکنوصل من با تو همین بس که در آن کو شب تار
کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا
ای که دستت میرسد کاری بکن
بیش ازان کز تو نیاید هیچ کاراای بابا همه شعرات اخرشون (ا)ست چکارکنم
دل نزد توست اگرچه دوری زبرمای دل بشارت می دهم خوش روزگاری می رسد
یا درد و غم طی می شود یا شهریاری می رسد
دل نزد توست اگرچه دوری زبرم
جویایه توام اگرنپرسی خبرم
تاکی به تمنای وصال تو یگانهماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود ازهر مژه چون سیل روانه
دراین سرای بی کسی کسی به درنمی زندهم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد
دراین سرای بی کسی کسی به درنمی زند
به دشت پرملال ماپرنده پرنمیزند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |