مشاعرۀ سنّتی

samira93

عضو جدید
دارم به اجــزای تشکیــل دهنــده‌ام،تجــزیــه مــی‌شــوم!


آب،
بــاد،
خــاک
و ایــن آتــش
کــه تــو بــه جــانــم انــداختــه‌ای . . .

یادت شباهنگام دامن گير من بود
عمرى نگاهت بهترین تصویر من بود
وقتى که آزادانه با هم مى پریدیم
عاصى ترین احساس در زنجير من بود

 

samira93

عضو جدید
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
ساعتی چند بر این آب نظر کن

نه، دیگر از آن آخرین بغضت نمى گویم
آن گاه ساکت ایستادى روى در رویم
کاش از همان راهى که آن شب مهر چشمت رفت
یك صبح خيلى زود برمى گشت پهلویم


 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و انتظار و کابوس تنهایی .. من و حس اینکه هر لحظه اینجایی
دارم آینه ها رو گم میکنم کم کم .. تو رو هر طرف رو میکنم میبینم
نگو از تو چشمام چیزی نمیخونی .. تو که لحظه لحظه حالم رو میدونی
اگه این بهارم بر نگردی خونه .. دیگه چیزی از من یادت نمیمونه
منو رها کن از این فکر تنهایی .. تو نرفتی .. نه ! تو هنوزم اینجایی
دارم از خودم با فکر تو رد میشم .. دارم عاشقی رو با تو بلد میشم
 

malmal_r

عضو جدید
من و انتظار و کابوس تنهایی .. من و حس اینکه هر لحظه اینجایی

دارم آینه ها رو گم میکنم کم کم .. تو رو هر طرف رو میکنم میبینم

نگو از تو چشمام چیزی نمیخونی .. تو که لحظه لحظه حالم رو میدونی

اگه این بهارم بر نگردی خونه .. دیگه چیزی از من یادت نمیمونه

منو رها کن از این فکر تنهایی .. تو نرفتی .. نه ! تو هنوزم اینجایی

دارم از خودم با فکر تو رد میشم .. دارم عاشقی رو با تو بلد میشم

مائیم نوای بی نوایی
بسم اله اگر حریف مایی
نظامی!
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است

تو کی دانی که لیلی چون نکویی است/ کزو چشـــــمت همین بر زلف و رویی است
تو قد بینی و مجــــــــــــــنون جلوه ناز / تو چشــم و او نگاه نـــــــــــــــــــــاوک انداز
تو مو بینی و مجــــــــــــنون پیچش مو/ تو ابـــــــــرو، او اشـــــارت هــای ابـــــــــرو
 

هستی_101

عضو جدید
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است/ کزو چشـــــمت همین بر زلف و رویی است
تو قد بینی و مجــــــــــــــنون جلوه ناز / تو چشــم و او نگاه نـــــــــــــــــــــاوک انداز
تو مو بینی و مجــــــــــــنون پیچش مو/ تو ابـــــــــرو، او اشـــــارت هــای ابـــــــــرو


وگر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل ز غمت زنده شد ای غم تو جان دل

نام تو آرام جان درد تو درمان دل

لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام

مردم شهر به یك چینه چنان می‌نگرند
كه به یك شعله، به یك خواب لطیف.
خاك، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردم شهر به یك چینه چنان می‌نگرند
كه به یك شعله، به یك خواب لطیف.
خاك، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.

دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مراد آسان بدست آید ولی نوشین لبی جز او
پسند خاطر مشکل پسند ما نمی افتد

دریغا دریغا ندیدم که دستی در این آسمان ها
چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست
دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم
که آب و گل عشق با غم سرشته ست
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دریغا دریغا ندیدم که دستی در این آسمان ها
چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست
دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم
که آب و گل عشق با غم سرشته ست

تو هم با سرو بالایی سری داری و سودایی
کمند آرزو بر جان من تنها نمی افتد
 

alikia

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام..............
خداي عزيزم!هيچ وقت فکر نمي کردم نارنجي بابنفش انقدر بهم بيان.تا وقتي که غروب خورشيد رو که روز سه شنبه ساخته بودي ديدم معرکه بود.........
 

alikia

عضو جدید
کاربر ممتاز
ه نام خداخالق انسانها به نام انسان خالق غم ها به نام غم به وجود اورنده ی اشک ها به نام اشک تسکین دهنده ی قلب ها به نام قلب ها ایجاد گر عشق و به نام عشق زیبا ترین خطای انسان
 

alikia

عضو جدید
کاربر ممتاز


عشق همچون نقاشیست با این تفاوت که نقاشی را میتوان پاک کرد ولی عشق را هرگز
 

alikia

عضو جدید
کاربر ممتاز
سارا خسته برگشت خونش درهمین لحظه از زیر در کارتی اومد تو روش نوشته شده بود من شب میام مهمونی خونت ازطرف خدا سارا که شوک زده شود بودیک لحظه به خودش مود ویادش افتادتویخچالش هیچی نداره بادودلاری که داشت رفت خرید کرد تو راه برگشت پیرمردی جلوشوگرفت وگفت که خودشوزنش هم گرسنن وهم سردشونه سارا بهشون گفت هیچی نداره هو رفت ولی یکهو بخودش اومدوبرگشت غذای که خریده بودوکوتشودادبهشونورفت خونه توخونه نشسته بود که باز یادش به یخچال خالیش افتاد که تواین حالش یکهواز زیر در کارتی اومد روش نوشته بود بابت غذاولباس ممنونم ازطرف خدا
 

rezamoazami22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام..............
خداي عزيزم!هيچ وقت فکر نمي کردم نارنجي بابنفش انقدر بهم بيان.تا وقتي که غروب خورشيد رو که روز سه شنبه ساخته بودي ديدم معرکه بود.........

( سلام -انشالله چیزی که نوشتی شعر باشه)
در این دنیا تک وتنها شدم من
گیاهی در دل صحرا شدم من
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا