من به خال لبت اي دوست گرفتارشدم
چشم بيمارتوراديدم و بيمارشدم.
من به جد نومید را باور ندارممن دلم گرم است به گرمای نمازای زمستانهای سرد خاطرات تلخ تان از خاطر این خسته دور
من به خال لبت اي دوست گرفتارشدم
چشم بيمارتوراديدم و بيمارشدم.
من به جد نومید را باور ندارممن دلم گرم است به گرمای نمازای زمستانهای سرد خاطرات تلخ تان از خاطر این خسته دور
من بی دل و دستارم در خانه خمارم
یک سینه سخن دارم این شرح دهم یا نه
می دانم که رفتن دلیل نبودن نیستروی نگار در نظرم جلوه می نمود/وزدور بوسه بررخ مهتاب می زدم
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شدمی دانم که رفتن دلیل نبودن نیست
اما کاش همه بدانند ... کاش همه بخوانند
کاش تو هم بدانی و بخوانی
کاش او هم ........
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمانست این و دیگرگون نخواهد شد
دردا که عمر
به پرده ی آخر رسیدو من
در کار خویش در مانده ام
که چه دادم
وچه
گرفته ام
دلبسته به رونق بازار زرنگی
هشدار آیه ی رحمت شنیده نشد
درچشم روز خسته خزیدست
رویای گنگ و تیره خوابی
اکنون دوباره باید از این راه
تنها بسوی خانه بشتابی
آی آدم های عاشقیار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
آی آدم های عاشق
آی آدم های سرخوش .جایی برای من نیست
تو شهر خوب شادی. جایی برای غم نیست
آی عاشقای عالم. تو قصه های عشقی
همه با هم میم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
منم آن که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز
تا سایه سیاه تو اینسانزنهار مگو سخن به جز راست
هرچند تورا در آن ضررهاست
اگر دشنام فرمایی واگر نفرین دعا گویمدل اگرخداشناسی همه در رخ علی بین .به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیستاگر دشنام فرمایی واگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خارا
یا دل شیشهایات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکستتو ترانه می نوازی
در ترانه های من اشک است و بی قراری
یک بغل از ارزوهای محالی
تا ابد چشم انتظاری
فکر پایان و جدایی
ترسم از این است که شاید
در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی
تو ترانه می نوازی
در ترانه های من اشک است و بی قراری
یک بغل از ارزوهای محالی
تا ابد چشم انتظاری
فکر پایان و جدایی
ترسم از این است که شاید
در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیستیادگار از تو همین سوخته جانیست مرا
شعله از توست اگر گرم زبانیست مرا
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
در تاریکیتو را با غیر میبینم،صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
در تاریکی
دیدگان تو
زمان می گذرد
و من
همچنان برای تو می نویسم
عجب برفی می آید
و من آوازم را
در سپیده برف پنهان می کنم
و بی تو
بی قرار می شوم
تو نگو عشقا دروغه تو نگو دنيا سرابهمی نویسم عشق
می خوانمش آزادی
قرین پر پروازی که اوج می گیرد
تا آخرین ذره از پرتو مهر
شوری آمیخته با شعور
که با شعر چشمانت هم نواست
تو نگو عشقا دروغه تو نگو دنيا سرابه
با كدوم بهونه بايد شب و از تو كوچه دزديد
گل سرخ عاشقي رو به غريبه ها نبخشيد
ستاره همه غروبم پيشكش ناز تو باشه
تو بمون تا چشماي من با سپيدي اشنا شه
من اگه اسير خاكم تو كه جات تو اسمونه
دل خوشم به اين كه هر شب توبياي رو بوم خونه
همنشين ابر و ماهي توي اون همه سياهي
نكنه اينقده دور شي كه ديگه منو نخواهي
یه رفیق بودی و صدتا دردسر بودی و اما...
از تو هیچوقت نبریدم ، تورو از خودم می دیدم
پشت سر همه غریبه ، روبروم دیدم فریبه
اما فکر کردم کنارم...
شونه های یک رفیقه
داشتم اشتباه میکردم.
تو رفیق من نبودی ، من تا آخر با تو بودم...
تو از اولم نبودی
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
تمام زخمهایم
مرحمش لبهای توست...
بوسه نمی خواهم!
فقط حرفی بزن...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |