روی خاک باغ خونه یه روزی دست زمونهدام تزویر که گستردیم بهر صید خلق
کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار...
ماروکاشت بامهربونی پیش هم مثل دودونه
روی خاک باغ خونه یه روزی دست زمونهدام تزویر که گستردیم بهر صید خلق
کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار...
روی خاک باغ خونه یه روزی دست زمونه
ماروکاشت بامهربونی پیش هم مثل دودونه
نازبنیادمکن تانکنی بنیادمهر بد که به خود نمی پسندی
با کس مکن ای برادر من
گر مادر خویش را دوست داری
دشنام مده به مادر من...
نازبنیادمکن تانکنی بنیادم
شهره شهر مشو تاننهم سردرکوه
شورشیرین منماتانکنی فرهادم
چشم.................(شعرو چرا اینقدر داغون نوشتی؟!! ترتیب شعرو که به هم نزن...)
میابم هز خود حسرتی باز از فراق کیست این؟
آماده ی صد گریه ام از اشتیاق کیست این؟
ما ز دوستان چشم یاری داشتیم
خود غلط بود وانچه میپنداشتیم
من هرانچه که تو می خواهی می شوم توهرانچه که می خواهی برای من باشما ز دوستان چشم یاری داشتیم
خود غلط بود وانچه میپنداشتیم
یادمه اولین روزگونه هامو ترکردیدمن .... روی صندلیست ولی جور دیگری
چشمش به جاده مانده به منظور دیگری
یادمه اولین روزگونه هامو ترکردید
وقتی دیدیددیوونه ام حرفموباورکردید
یادمه اولین روزگونه هامو ترکردید
وقتی دیدیددیوونه ام حرفموباورکردید
بی بلا....
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟ طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
دوستت دارم ومی دانم که تویی دشمن جانمدوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب اب حیاتم دادند
نگاهم کرد دراوشورعشق دیدم نگاهم کرد پنداشتم دوستم داردیک جفت بال سوخته در حال پر زدن
یک مشت حرف فلسفی بی اثر زدن
شانه برمی گیرم وگیسوی افشان می کنمدوباره می سازمت وطن
اگرچه باخشت جان خویش
ستون به سقف تومی زنم
اگرچه بااستخوان خویش
نیکی چه کردهایم که تا روزی
نیکو دهند مزد عمل ما را...
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود
دستِ من و آغوش تو، هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |