مشاعرۀ سنّتی

[salvador]

دانم که نگیری ای دل و جان دستم

در پای تو جان و دل فشانم روزی

 

[.shana]

ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد
دوستي كي اخر امد دوستداران را چه شد

 

[salvador]

دیوانه دل من که درو فتنه زند جوش

گنجی است که آرایش ویرانه عشق است

 

[mohamad engineer]

تو با خداي خود انداز كار و دل خوش دار
كه رحم اگر نكند مدعي خدا بكند

دل و دینم شد و دلبر به ملامت بر خاست/گفت با ما منشین کز تو سلامت بر خاست

 

[.shana]

تا ابد بوي محبت به مشامش نرسد
هر كه خاكدر ميخانه به رخساره نرفت

 

[salvador]

دل و دینم شد و دلبر به ملامت بر خاست/گفت با ما منشین کز تو سلامت بر خاست

تنها نه دل بمهر تو سرگشته گشته است

هر ذره‌ئی ز آب و گلم در هوای تست

 

[.shana]

تو را ز كنگره عرش مي زنند صفير
ندانمتكه در اين دامگه چه افتادست

 

[.shana]

تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا كوي خرابات مقام است

 

[salvador]

تا کند مرغ دلم را چون کبوتر پای بند

برکنار دانه دام از مشک ناب انداختست

 

[mohamad engineer]

ترسم این قوم که بر درد کشان میخندد/درسر کار خرابات کنند ایمان را

 

[.shana]

اخر به چه گويم هست از خود خبرم چون نيست
وز بهر چه بگويم نيست با وي نظرم چون هست

 

[.shana]

تو خود چه لعبتي اي شهسوار شيرين كام
كه توسني چو فلك رام تازيانه توست
روز خوش

 

[salvador]

روز خوش.

تا صبا قلب سر زلف تو در چین بشکست

هر زمان بر من دل خسته شکستی دگرست

 

[fater_n]

تو کز دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست

 

[salvador]

تو و نوشیدن پیمانه و خشنودی دل

من و خاک در می ‌خانه و بد نامی‌ها

 

[چاووش]

از دل به دلت راهی میخواهم و دیگر هیچ

مکتوب نمی فهمم پیغام نمی دانم

 

[salvador]

مقصود من از خدای باشد وصلت

امید چنان شود که دل می‌خواهد

 

[چاووش]

مقصود من از خدای باشد وصلت

امید چنان شود که دل می‌خواهد

دل از خم زلف تو برون رفت ونگفتی

کاین حلقه ماتم زدگان نوحه گری داشت

 

[sutern]

تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی انکه وعده باشد در انتظار بوده

 

[salvador]

تشنه وصل تو دل چون به درت کرد روی

ماند به در حلقه ‌وار وز درت آبی نیافت

 

[چاووش]

تو حاکمی ومرا سر بر آستانه توست

مکن خرابی ملک دلم که خانه توست

 

[sutern]

تا چند بسته ماندن در دام خود فریبی
با غیر اشنایی ، با اشنا غریبی ؟

 

[چاووش]

یارب از عرفان مرا پیمانه ای سر شار ده

چشم بینا جان آگاه و دل بیدار ده

 

[salvador]

هرگز دلم از یاد تو غافل نشود

گر جان بشود مهر تو از دل نشود

 

[چاووش]

دل ربایانه دگر بر سر ناز آمده ای

از دل ما چه بجا مانده که باز آمده ای

 

[sutern]

یک وعده خواهم از تو که باشم در انتظار
حاکم تویی در امدن دیر و زود خویش

 

[sutern]

میرسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست
ان زمان هر دل فقط یک بار عاشق میشود

 

[چاووش]

دل خون شد از امید ونشد یار یار من

ای وای بر من ودل امیدوار من

 

[sutern]

نمیتوان به تو شرح بلای هجران کرد
فتاده ام به بلایی که شرح نتوان کرد

 

[چاووش]

دل تسلی نشد از نامه فرستادن کاش

خاک میگشتم و همراه صبا میرفتم