درون دلت شهربندست رازشكوه ها را بنه، خيز و بنگر
كه چگونه زمستان سر آمد
جنگل و كوه در رستخيز است
عالم از تيره رويي در آمد
نگر تا نبیند در شــــــهر باز
درون دلت شهربندست رازشكوه ها را بنه، خيز و بنگر
كه چگونه زمستان سر آمد
جنگل و كوه در رستخيز است
عالم از تيره رويي در آمد
دلبرم شاهد و طفل است و ببازی روزیمن نمیدانم که چرا میگویند
اسب حیوان نجیبیست، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لالهی قرمز دارد...
شنیده ام که به شاهان عشق بخشی تاجدلبرم شاهد و طفل است و ببازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
جانم من سنگدلی دل به تو دادن غلط است
رفتن و لات به کوی تو فتادن غلط است
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شدتو پیدایی ولیک از جمله پنهان
وگر پنهان نه ای، پیدا کجایی؟!
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر امد دوستداران را چه شد
نا زار دلی را که تو جانش باشیدلم گرفته ترین اسمان این شهر است
بیا از این همه بغض ای خدا جدایم کن
از باده دوشین قدحی بیش نماندنصيحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را
دلا از دست تنهایی به جونم
ز آه ناله خود در فغونم
شبان تار از درد جدائی
کنه فریاد مغز استخونم
منم کنون و یکی نیم جان رسیده به لب
همی دهم به تو، بستان تمام، باده بیار
مو کز سوته دلانم چون ننالمراز دل را با كه گويم كز غم و دردم شودكم
من كه آخر جز دل خود محرمي ديگر ندارم
مو کز سوته دلانم چون ننالم
مو کز بی حاصلانم چون ننالم
زدست محبوب ندانم چون کنممو که سر در بیابانم شو و روزهمیدونم که نالونم شو و روز
سرشک از دیده بارانم شو و روز
نه تب دیرم نه جایم میکند درد
زدست محبوب ندانم چون کنم
وز هجر رویش دیده جیحون کنم
زدست محبوب ندانم چون کنم
وز هجر رویش دیده جیحون کنم
در دل آتش نشستن کار آسانی نبودمتاع کفر و دین بیمشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند
از همراهیتون ممنون،شب خوش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |