من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
مشوش گشته از محنت، خیالم
شده ژولیده ز انده، پر و بالم
غبار آلودهام، از پای تا سر
بخون آغشتهام، از پنجه تا پر
ز اوج آسمان، لختی فرود آی
بتدبیری ز پایم بند بگشای
الهی جهان پادشاهی تراست
زما خدمت آید خدایی تراست
پناه بلندیی و پستی تویی
همه نیستند آنچه هستند تویی
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردمیک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
من با شن هاي
مرطوب عزيمت بازي مي كردم
و خواب سفرهاي منقش مي ديدم
من قاتي آزادي شن ها بودم
من دلتنگ بودم
...
سهراب سپهری
در معرکه عشق ز جرأت خبری نیست
غیر از سپر انداختن اینجا سپری نیست...![]()
تو تمنای من و یار من و جان منی
پس بمان تا که نمانم ب تمنای کسی...
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |